اندیشه درست علم درست می آورد.

این وبلاگ بیشتر علمی اخباری است

اندیشه درست علم درست می آورد.

این وبلاگ بیشتر علمی اخباری است

نقد نامه عبد الکریم سروش به حضرت آیت الله خامنه ای

خمار جاهلانه

 

نقد نامه عبدالکریم سروش به مقام معظم رهبری درباره ی رخدادهای پس از انتخابات

 

باسمه الحق

 

و قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطاناً نصیراً (اسرا/80)

 

همچو آیینه مشو محو جمال دگران

درجهان بال وپر خویش گشودن آموز

از دل ودیده فرو شوی خیال دگران

که پریدن نتوان با پر و بال دگران

اقبال لاهوری

سیاه نامه و پریشان گویی‌های آقای عبدالکریم سروش را که لبریز از خودگدازی و بیگانه نوازی است، با تأمل و تحمل خواندم. جوش غیرت و خروش حمیت نسبت به نظام و انقلاب و مردم، مرا بر آن داشت تا یاوه‌های بی‌پایه و مایۀ آن فیلسوف نمای مردم گریز و حقیقت ستیز را پاسخ دهم و فرازهایی را بی آن که رنگ و آهنگ حزبی و نیرنگ جناحی داشته باشد، به وفاداران امام (رض)، رهبر فرزانه و انقلاب گران‌مایه تقدیم کنم.

آقای سروش!

عروسی خوبان پایان یافت و داماد راستین به حجله درآمد. صندوق‌ها برخود بالیدند و فرشتگان در نور رقصیدند. تماشائیان در خرقه‌های مهر به نظاره ایستادند و آزادگان با دست‌های کشیده کف زدند. جهانیان با رخسارهایی گشاده و خندان، داماد را بدرقه کردند. چشم روزگار از شوق گریست و اشک شادی از سرایوان جمهوری گذشت. خدا خندید، ستاره‌ها خوش درخشیدند و فضیلت بیدار و بیدارتر شد.

آقای سروش! «چون دوست دشمن است شکایت کجا برم؟!»

و در یک کلام «شبلی تو چرا؟!»

آقای دکتر! عینک زرد بر چشمان زده‌ای و همه را یرقانی می‌نگری! یا نه شیشه‌ای کبود جلوی دیدگانت را گرفته و جهان را تاریک می‌نگری:

پیش چشمت داشتی شیشۀ  کبود          زان سبب عالم کبودت می‌نمود

و به گفته لسان الغیب:

 

       چشـم آلـوده نظر از رخ جانان دور است         بـر رخ او نــظـر از آیـنـۀ پـاک انـداز

      غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند          پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز

 

پس شفاف باش و حرف  سهراب را از یاد مبر: «چشمها را باید شست؛ جور دیگر باید دید!»

در روزگار تجلی فضیلت و عدالت- در وطن- همه از تو شِکوه دارند و گلایه و نفرت

«که با من هر چه کرد آن آشنا کرد!»

چشمان و گوش‌های شما چندان از غرض و غرور و غفلت کور و کرند که امیدی به درک و دریافت حقیقت ندارند و «چون غرض آمد هنر پوشیده شد!»

شما گفتید خوش‌ترین خبر در عمرتان این بود که {چاووش} گفت: «حرمت نظام هتک شد.»

خیر، هتک هتاکان هیچ  لکه‌ای و گردی بر این ردای پاکیزه نمی‌نشاند.

از همیشۀ تاریخ تاکنون، ارباب و جریان باطل و ناصواب از هتک حرمت خوبان روزگار خرسند بوده، و از این بابت عربده‌ها کشیده‌اند. آزار و هتک پیامبر رحمت، شادی بوسفیان‌ها و بوجهل‌ها را در پی داشت. هتک و آزار جلال‌الدین حیدر کرار، شادمانی اشرار و پایکوبی معاویه و اصحاب هاویه را در پی آورد.

هتک و بی‌حرمتی به عاشورائیان در هلهله و شادی شمرآلودگان، رخ نمود و امروز هم چنین است. اکنون تو که از راهیان این دهلیز وحشت و ظلمت هستی، از این هتاکی‌ها شادمان باش! اما چقدر خیالاتی شده‌ای؟! و سر پرسودایت با این خمیازۀ خیال آلود در زیر برف جا خوش کرده‌است!

آقای سروش! خدا خواست تا دعای پابرهنگان و نماز و نیاز خونین دلان و آه سحرخیزان به گردون رسد و ملت سترگ ایران پیروز و سرفراز گردند.

خدا اراده کرد تا پس از قرن‌ها توفیق رفیق شود و در عرصۀ ایران زمین، شریعت و طریقت و حقیقت همخوان و همراه گردند و این چیزی نیست جز نذر و نیاز توده‌های زلال و دلداده و دست‌هایی که برای یاری آن ولی حق یعنی سید علی به آسمان بلند است و به گفته احمد عزیزی ( حفظه الله تعالی )

نمی‌گویم که در عالم  ولی نیست

 

ولی بالاتر از سیدعلی نیست

به  آن  سرو  سهی وان  قدوقامت

   

  سلام  الله  منی  تا  قیامت

پس یقین بدان که سینه‌های  سوزان ستم ستیزان و همت پاکبازان و غیرت رادمردان نمی‌گذارد تا چین و چروکی بر ردای پیامبرانه آن حکیم رهبر بنشیند.

آقای سروش!

«پری رو تاب مستوری ندارد

 

در اربندی سر از روزن  در آرد» 

حکایت جمهوری ولایی ماست. اینک خدای را سپاس گوییم که عزت و عظمت این جمهوری روزافزون بود، و پاکدامنی‌اش همۀ تردامنان را به خشم و شگفتی افکنده است. آری حضور پرظهور مردم و آراء چهل میلیونی اقشار فهیم، دشمن شناس، شهید داده و ولایتمدار با آن سازوکار سالم مردمی و قانونی چنان بدخواهان دین و دیار و ملت و دولت را سوزانده و خاکسترنشین نموده که هر گونه تأمل و تشخیص و تعادل را از آنان ربوده و به ناچار به یاوه‌گویی و بافتن  ترهات و انکار واقعیات و دست یازیدن به پندار تقلب رهنمون ساخته است. و این چیزی نیست جز اهتمام عالی این نسل کامکار و مهریار و دینمدار به نظام مردمسالاری دینی؛ همان حقیقتی که شما با دروغ و دغل کتمان و انکار کرده و حرف‌های سه دهۀ پیش رجوی و بنی‌صدر را تکرار می‌کنید. تمسک به دروغ تقلب، برخاسته از اندیشۀ دیکتاتوری و خوی استبدادی امثال شما و اشراف‌زادگان و انقلاب ستیزان و اسلام گریزان است که از سر خودپرستی و خود شیفتگی، چون قافیه را باخته‌اید، به جفنگ آمده‌اید و این گناهی است کثیف و نابخشودنی که ناجوانمردانه نسبت به مذهب و ملت روا داشته‌اید و فکر فرودستان و حقوق محرومان و آراء مستضعفان را متکبرانه تحقیر می‌کنید. حقا که دیگر کُمیت این انگ‌ها لنگ است و سرکرده‌های جریان منظور خود در محکمه و میزگرد و برزن و بازار به خود آمده و زبان به اقرار و گزارش واقعیت گشوده‌اند. به راستی که آن موج امید شما- به خاطر فقر فکری و مکر عملی موج سواران و نیز به سبب بیداری و بصیرت مردمان و همت طوفان غیرتان و شرزه شیران- فروکش کرده؛ چرا که نمی است در برابر یمی؛ و این یم خیزابه‌هایی پر خروش و بنیان کن دارد که هر صخره و ساحلی را می فرساید. حمایت‌های جانانۀ شما از یک جریان هم با کمترین اقبال- حتی کمتر از آراء باطله- و در حقیقت با ادبار و نفرت مردم رو به رو گردید. حال حکایت آب در هاون کوبیدن، گویاتر از این؟!:

برو این دام بر مرغ دگرنه

 

که عنقا را بلند است آشیانه

آقای سروش! ابیات زیر را که می‌شناسی؛ از علامه اقبال لاهوری است:

 

ای جوانان عجم جان من و جان شما

 

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

میرسد مردی که زنجیرغلامان بشکند

دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما

 

شما به مناسبت کنگرۀ اقبال در سال 64 در استقبال از غزل یاد شده، امام خمینی (رض) را مصداق آن بزرگمرد دانستی و با شور و اشتیاق چنین سرودی:

ای چراغ لاله در بزم عجم

 

فیلسوف رزم و سردار قلم

نازم آن چشمان که از حق سرمه یافت

 

پرده‌های حال و فردا را شکافت

روزگار ما و فرزندان  ما

 

دیده‌ای از روزن  زندان  ما

دیدی آن فرزانه مرد چیره دست

 

آن که زنجیر غلامان را شکست

آن براهیمی که با ضرب  کلیم

 

می‌شکافد فرق دیوان  را دونیم

اینک آن گُرد دلاور آمده است

 

اینک آن خورشید خاور آمده است

رستخیزی در عجم انداخته

 

افسر سلطان جم انداخته

آن که بانگش تا در این ایوان فتاد

 

لرزه‌ها بر آدمی خواران فتاد

جا دارد بپرسیم شمایی  که ثناگوی ولی فقیه ( امام خمینی ) و نظام مردمسالاری دینی (جمهوری اسلامی) بوده‌ای  و اقوال و احوالت، سکولاریزم (جداانگاری دین و دنیا) را ابطال می‌کرد و در آن نظام ضدسکولار مسؤولیت داشتی، اکنون چه شده است که درس‌ها و آموزه‌های لائیک و سکولاریزم را مشق می‌کنی و در یک سرسپردگی تام به آن آموزه‌ها، در برابر ولایت و فقاهت و حکومت دینی و نیز رویاروی با میراث آن گرد دلاور و خورشید خاور قداره بر قد بسته‌ای و تیغ به صید حرم کشیده‌ای؟! گویی سوگند خورده‌ای که در نفاق و بیداد و بی‌مروتی از بنی‌صدر و رجوی و ریگی کم نیاوری! دیروزت چه بود، امروزت چیست؟ یا دیروز هم دروغ می‌گفتی و اهل سالوس و ریا و سود و سودا بوده‌ای و یا امروز حرفهایت از سر خودخواهی و عقده و وابستگی و سرسپردگی است. در هر دو صورت، پریشان‌گویی، بی‌ثباتی، دورنگی و بی‌اعتدالی در گفتار و رفتار را نشان داده‌ای!

آقای سروش! خزنده به سمت انقلاب آمدی و خزنده برگشتی!

 

خاطره‌ای از رنگ و نیرنگ و دروغ بافی‌هایت این که در سال 1366 در کنفرانسی تحت عنوان «مبانی فلسفی  فاشیسم» در تالار ابن سینا دانشگاه تهران، شرکت جستیم. درست هنگامی که حضرت امام خمینی تز «ولایت مطلقۀ فقیه» را طرح کرده بود. و تو در آن کنفرانس که عنوانش را زیرکانه در آن ایام برگزیده بودی، ولایت مطلقۀ فقیه را در مقولۀ فاشیست گنجاندی!

شب در کوی دانشگاه  تهران با دوستان در این باره گفت‌وگو کردیم و همگی بیزار و دل نگران از مقصود و تحلیل شما پیرامون آن کنفرانس که «یکی بر سر شاخ و بن می‌برید!»، صبح که به انجمن حکمت و فلسفه آمدیم، برداشت و رنجش دوستان دانشجو را به شما گزارش کردیم و شما در برخوردی دروغ و تصنعی، فیلم انکار را بازی کردی و گفتی در نیمۀ دوم کنفرانس که هفتۀ آینده برگزار می‌شود به صاحبان چنین برداشتی نشان خواهم داد. نیز گفتی ما مسؤول حرف خودمانیم نه برداشت دیگران.

درست در قسمت دوم با عباراتی ادبی جا خالی دادی و ولایت فقیه را آرمان این ملت دانستی و خیانت به آن را خیانت به آرمان ملت. دانشجویی پرسید: حدود ولایت فقیه را بیان کن و شما گفتید: نه  در شأن معلومات بنده است و نه در شأن صلاحیت بنده! بهتر است به فلان کتاب از آیت الله مشکینی مراجعه کنید و ... در آن روز شادمان شدیم که آقای سروش به آموزه‌های امام وفادار است و تلقی ما از سخنان وی سنجیده و درست نبوده است. اما رفته رفته در سالهای بعد قسم حضرت عباس رنگ باخت و نه دم خروس که خود خروس چهره نمود و همه پی بردیم که مقصودتان همان بود که برداشت کرده بودیم.

 سال 66 تا سال 64 دو سال بیشتر نگذشته بود. در سال 64 بود که در شعری امام را ابراهیم و موسی و گرد دلاور، خورشید خاور، فرزانه مرد چیره دست، شکنندۀ زنجیر غلامان و ... خواندی و گم گشتۀ خویش را به رخ علامۀ اقبال کشیدی و دو سال بعد افکار و ایده‌‌های متعالی‌اش را با برچسب فاشیسم باطل خواندی و رها کردی! پس برخی خیال نکنند که تو رهبری امام خمینی را قبول داشتی و تنها با رهبر کنونی سرستیز داری. در تفکر لائیک شما هیچ رهبر دینی و هیچ پیشوای آیینی آسمانی جایگاهی ندارند. این است که هواداران چون تویی نمی‌توانند حامل فرهنگ و باورهای سیدجمال، مدرس، اقبال، شریعتی، آل احمد و فراتر از همه امام خمینی(ره) باشند. آموزه‌های آنان با آموزه‌های شما هرگز سرسازگاری ندارند. از این رو در اندیشۀ ناصواب شما (=لائیک) هر نظام دینی محکوم بوده و استبداد دینی تلقی می‌شود. در اندیشۀ لائیکی شما که اکنون با تلطیف بسیار نام «حکومت فرادینی» بر آن نهاده‌ای، جلوه‌های اجتماعی دین، انقلاب اسلامی، جهاد و شهادت، حماسه و دلیری، خیزش سرخ و حق‌خواهانه و مقوله‌هایی از این دست هیچ موضوعیت و حقانیتی ندارند

 

آقای دکتر! می‌دانم که  روزگار دشوار و غمباری را سپری می‌کنی و در کنج غربت غربی و زیرسایۀ شیطان بزرگ عقده‌های متراکم خویش را می‌ترکانی! نه خطا که خیانت کرده‌ای! خیانتی بنیان کن! تدبیر این خطا و خیانت را ما بیش از بیست سال پیش به شما نمایاندیم؛ اما تاک غفلت و تریاک نخوت، دیدۀ بصیرت را از شما ستانده و نقش حکمت را از ذهن و ضمیرتان سترده  بود.

آقای دکتر! تو در گفتار و نوشتارهایت ولایت علی بن ابی‌طالب را انکار کردی و اذعان داشتی که ولایت با نبوت ختم شد و پس از رسول الله (ص) هیچ کس ولی الله نیست. همچنین قرآن را نه کلام الله که کلام محمد (ص) پنداشتی و تهمت لغزش بر او بستی و هر خبط و خطا و پنداری را در زرورق فلسفه و کلام جدید پیچاندی و به نسل نوپدید دادی! زیارت عاشورا را مایۀ خونریزی و خشونت دانستی و نیز گفتی اگر پیامبر بیشتر عمر می‌کرد، حجم قرآن فزون‌تر می‌شد و از این رو به گفتۀ استاد بهاءالدین خرمشاهی از «قرآن ستیزان» شدی و این کتاب آسمانی را همگون با یادداشت‌های روزمره پنداشتی و در آثار و سیاه مشق‌های خود، تناقض و پریشان گویی را به اوج رساندی و اکنون در کسوت دیو، لاف سلیمانی می‌زنی:

 

خرقه پوشی من ازغایت دین داری نیست

 

جامه‌ای برسرصدعیب نهان می‌پوشم

اما بدان که:

اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

 

که به تلبیس و حیل دیوسلیمان نشود

آقای دکتر سروش! تفکر عتیقۀ شما آمیزه‌ای از اشعری گری، پوپریسم و شکاکیت هیوم است و در دو دهۀ اخیر، سعی بر آن داشتی تا کلام مسیحیت را با نام کلام جدید به کام جوانان عطشناک و اندیشناک بریزی! بر آن بوده‌ای تا تاریخ و فرهنگ تشیع و عالمان شیعی را با تاریخ مسیحیت کاتولیک و پاپ و کشیشان کلیسا همسان ببینی و با این همسان انگاری، ادا و اطوار لوتر را بنمایانی و کلیسا گریزی و پاپ ستیزی را مغتنم بشماری! اما زهی سراب و زهی گمان ناصواب! که به گفتۀ آل احمد «قلمرو تشیع جای لوتر بازی نیست!» روحانیان و فقیهان شیعی هم پیشاهنگ دانایی‌اند و هم پیشگام پارسایی؛ هم علمدار دین‌اند و هم پرچمدار دانش؛ و چون شکافی در این میان (دین و دانش) پدیدار نیست، لوتر بازی و سکولارسازی هم پدیدار و پایدار نخواهد بود.

 

  تأثیر از هیوم و تقلید از لوتر و پایبندی به پوپر اندیشه و آیینت را چنان آلوده کرده است که با دست و پایی بسته به سمت «جامعۀ باز» رفته‌ای و اتوپیا و آرمانشهرت کشورهای آمریکای شمالی و اروپای غربی و در رأس آنان آمریکای جهان گداز و نیرنگ باز است. همان اقالیمی که سالها با آنها ساخته و ارزش‌های دین و دیار باخته، و لنگ و لنگر انداخته‌ای! جایی که روزگارت با غارت غیرت و حراج حمیت می‌گذرد. غافل از این حقیقت که:

آشنایان ره عشق گرم خون بخورند

 

ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم

و آنک تویی که در سرزمین بیگانه به لاف گزاف خشونت ستیزی و انقلاب گریزی به انقلاب باز پوپری و مخملی دل بسته‌ای و از ابرار و اولیاء و اصالت‌ها گسسته‌ای

از این رو سال‌هاست که از سر کینه توزی و شیطنت، شراره‌های خشم خویش را نسبت به این نظام مطهر و موجه به کار بسته‌ای! و سر بر آستان دولت و کشوری می‌سایی که دست تا بازو از خون شهیدان عراق، ایران و افغان و ... رنگین شده و سطر به سطر سخنان و نوشته‌هایت برای خوش رقصی و نوکری آنان و صهیونیست‌های سفاک رقم می‌خورد! و گرنه صلۀ سوروس به سروش چه توجیهی دارد؟!

حال این سفله پروری، نظامی گری و انوری پروری به سبک سلطان سنجر و سلطان محمود است یا سیرۀ رهبر شاعر، فرزانه و هنرپرداز ما با هنرمندان و شاعران آزاده و انقلابی که زنده کردن سیرۀ امامان شیعه (ع) در رشد و پرورش امثال فرزدق، دعبل خزاعی، کُمیت اسدی، ابن رومی و سید حمیری است؟!

آقای سروش! این حقیقت را بپذیر که در پریشان نامۀ خویش به رهبر فرزانه و فرازمند انقلاب، نه استدلالی هست و نه استنادی؛ نه برهانی و نه عرفانی! هر چه می‌نگری فقر معنی و محتوا است! هر چه می‌بینی عقده گشایی، سیه دلی و سبکسری است. نوشتار شما به یک فحش‌نامۀ ادبی می‌ماند نه یک مکتوب منطقی  یا نامۀ ارشادی و یا انتقادی! و این تکاپوها و تکاوری‌ها نه طرفی می‌بندد و نه گره فروبسته‌ای می‌گشاید! جز این که طبع بیمارت را ارضاء می‌کنی و عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری:

جای آن است که خون موج زند در دل لعل

 

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

 آقای سروش! به راستی تو با چه حقی با این ادبیات گستاخانه و لجن آلود و پر از دروغ و دغل دربارۀ پیشوای فرزانه و گرانمایه، رهبر شورمند و فرازمند، جان باز و مردم نواز یعنی حضرت آیت الحق سید علی خامنه‌ای- امید و محبوب مستضعفان و شیعیان جهان- سخن می‌گویی؟!

 چرا «دفتر معرفت را به آتش مخاصمت» می‌سوزانی؟! چرا به قول مولانا می‌خواهی با «پف» خویش، خورشید درخشان را خاموش کنی؟! چرا قداست و حرمت اخلاق و ادب را فرونهاده و عرصۀ «دانش و ارزش» را با «ایدئولوژی شیطانی» آلوده‌ای و دین و آیین «فربه تر از ایدئولوژی» را فراموش و «اوصاف پارسایان» را وارونه و خط خطی کرده، بر همۀ «صراط‌های مستقیم» خط بطلان کشیده‌ای؛ میان «مدیریت و مدارا» فراق افکنده، «درک عزیزانه از دین» را به درَک سپرده و «قمار عاشقانه» را به خمار جاهلانه بدل کرده و «حکمت و معیشت» را با «نهاد ناآرام جهان» ناساز نموده، قبض و بسط اوهام و امیال خویش را بر «قبص و بسط شریعت» و شریعت مداران تحمیل می‌کنی؟!

 

در کدام مکتب عرفانی و اخلاقی و کدام شاخه و نحلۀ دینی در سراسر جهان به رهبری که زجر زنجیر دیده و زهر زندان چشیده و تب تبعید کشیده این گونه آزادانه و بی‌شرمانه پرده دری کرده و هجمه می‌آورند؟ گویی از آزادی همین یک درس- هتک آزادگی- را آموخته و اندوخته‌ای!

امروز این آسمان مرد حکیم و صاحبدل از چنان شکوه و شوکت خدایی و خلقی برخوردار است که با ذکر نامش سلام و صلوات خیل مشتاقان و مؤمنان در فضا می‌پیچد و دعا و درود دانایان و دردمندان شب زنده‌دار در اجتماعات آیینی، رمضان، محرم، حج و روضه و خطابه و ...  ضرباهنگ دل و دیده و ذکر و فکر آنان است.

پس هوای پابوس و هراس کابوس هر دو ارزانی شماست!

آقای سروش! اگر می‌دانستیم  که حاصل آموزه‌های فصوص و فتوحات «ابن عربی»،    حکمه الاشراق «سهروردی»، مثنوی معنوی «مولوی» و اسفار «صدرای شیرازی»، ستیز با صراط حکیم ابر مرد خمینی بت شکن و گریز از دریای خروشان مردم به قصد حاکمیت لائیک است، اگر می‌دانستیم که دستاورد شفای بوعلی، بیماری گریز از علی و ستیز با سیدعلی و نیز کتمان و تحقیر عظمت مردم و توده‌های پابرهنه و تخفیف درخشندگی خلق در نمایش بشکوه و حماسۀ ملی چون انتخابات است، خامی و خمودگی و بی‌خیالی را بر همۀ آن آثار گران مقدار و حکیمان و عارفان نامدار ترجیح می‌دادم و عطایشان را به لقایشان و ارمغانشان را به پیرمغانشان می‌بخشیدم. حقا که رهاوردت از فتوحات، حتوفات و از دیوان شمس، دیوان ظلمت و از اسفار صدرالدین، افسار خصم‌الدین بود.

 

 آقای سروش! سفر سوم اسفار (سیرمن الحق الی الخلق) را دریاب و به راه مردم که همان دریای مواج انقلاب اسلامی است برگرد که رخت و تخت و بختش طراوتی روزافزون دارد.

آقای دکتر! شما بر خلاف ادعاهای پر از پیرایه و ریای همیشگی‌تان که دیری است گوش افلاک را کر کرده، چندان هم اهل نقد و انصاف نیستی. همواره هر اندیشۀ مخالف را بر نتابیدی و با تندی و درشتگویی و خشونت نرم‌افزاری، دشنۀ دشمنانه از میان برکشیدی و با نیش و کینه و کنایه از کوره به در رفتی و یکسره بریدی و دریدی و دوختی و تاختی و انداختی.

جملات زیر را که به یاد داری:

«من برای آقای جعفری متأسفم، البته بنده ایشان را یک فرد عادی می‌دانم؛ هم از نظر علمی و هم از نظر سیاسی و معتقدم که جامعۀ علمی ما که به نقد آثار ایشان نپرداخت متضرر شد. و به همین سبب من اظهار نظرهای آقای جعفری را در هیچ یک از مسائل جدی نمی‌گیرم.[1]»

این فرازی از سخنان شما در ایام برگزاری نکوداشت علامه محمد تقی جعفری (آذرماه 1376) است که از سر خشم و خیره سری بیان کردی و یکی از افتخارات سترگ ایران و اسلام را با هوچی‌گری نرم- بی‌شرم و آزرم- آزردی و بیش از پیش درونمایۀ بی‌پایۀ خود را برون انداختی و رو کردی!

 

یکدم نگاه کن که چه بر باد میدهی                چندین هزارامیدبنی ادم است این

نسبت فاشیستی دادن به اندیشمند و اندیشه‌ای که با کیش لیبرالی و لائیکی شما هم سو نباشد، سنّت دیرینۀ شما بوده و هست[1].

همچنین است برآشفتگی شما در برابر فقیهی جوان و فلسفه‌دانی پرتوان (=آیت الله دکتر صادق لاریجانی) که در سال 1366، تئوری «قبض و بسط»، تان را با عقلانیت فلسفی و اشراف علمی به چالش منطقی کشاند. در آن روزگار وقتی که وی در یک رویارویی مطبوعاتی و نوشتاری همۀ رشته‌های شما را پنبه کرد، فقط در نشست‌های خصوصی نقد او را قوی‌ترین خواندی و گرنه آشکارا نه تنها اقرار به حق ننمودی که رقم مغلطه بر دفتر دانش کشیدی و سرّ حق بر ورق شعبده ملحق کردی و نشان دادی اغراض سیاسی و اهداف ایدئولوژیک و لجاجت‌های جنبی و حاشیه‌ای و نیز باورهای کژ و دروغ، دیدگانتان را بی‌فروغ ساخته است[1]:

 

کرده‌ای تأویل حرف بکر را

 

خویش را تأویل کن نی ذکر را

 

که ارباب معرفت یعنی آنانی که سال‌ها با شما در مباحث فلسفی و کلامی حشر و نشر داشته‌اند، به همین سبب بسیار خودخواه و نقدناپذیرتان بدانند. طبیعی است که چنین شخصیتی، یعنی کسی که روزگاری نظریه‌پرداز نظام دینی بوده و در مطبوعات و رادیو و تلویزیون این حاکمیت نرد عشق می‌باخته، چنان واداده و بخت برگشته شود که در چرخشی کامل بر پرگار اندیشه و رسانه‌های استکباری، آسمان و ریسمان ببافد تا این نظام خدامدار و مردم سالار را استبدادی بخواند.

 

آقای سروش! دیگر پتۀ  شما روی آب و بختتان به خواب رفته. مشتتان برای مردم باز و شمارش معکوستان برای رسوایی آغاز گشته است موج امیدتان به صخره خورده و ره به سُخره سپرده، تا در اقیانوس عمیق و بی‌کرانۀ انقلاب امام خمینی و رهروانش محو گردد. اشارت‌های دروغینتان به داستان‌های ساختگی «ترانه موسوی»، «محسن ایمانی»، «احمد نجاتی»، «عاطفۀ امام»، «سعیدۀ پورآقایی» و ... با بشارت‌های راستین فرزندان ملت و مذهب به رسوایی کشیده و تیرتان به سنگ خورده و نامتان به ننگ. ننگ همنوایی با رسانه‌های آمریکایی، صهیونیستی، تروریستی، لائیکی و ...

مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ

 

ولی معاشر رندان پارسا می‌باش

دروغ و شایعۀ مرگ ترانه موسوی، ترانۀ مرگ دروغ پردازان و شایعه‌سازانی چون شماست.

دیگر حنایتان برای گزافه‌گویی‌های تقلب بی‌رنگ و با اقرار علمداران آن موج بی‌آهنگ شده؛ چشم فتنه به در و روزگار فتان و فتانه به سر آمده است. اینک بشنو صدای خندۀ خدا و شیون شیطان را؛ ببین طغیان کرامت بر علیه طاغوت کبر و لئامت و بدان که بهار بی‌پاییز انقلاب ما هماره سبز و بالنده و پاینده خواهد ماند و نام نامی خمینی و خامنه‌ای با سلام و صلوات خلایق لایق تا همیشه پرطنین و پرطراوت است.

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست 

 

احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود

 

با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است

پس ، این هم نیز بگذرد :

 

بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت

 

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن

 

تأثیر اختران شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرونشست

 

گرد سم خران شما نیز بگذرد

و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و الیه اُنیب

والسلام؛ دکتر سالاری

مهرماه 1388

 

آقای دکتر سالاری در جواب شعر زیبای احمد عزیزی باید گفت

نمیگویم که در عالم ولی نیست

ولی بالاتر از سید علی نیست

بهشت  ارزانی  خوبان  عالم

بهشت من به جز سید علی نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد