اندیشه درست علم درست می آورد.

این وبلاگ بیشتر علمی اخباری است

اندیشه درست علم درست می آورد.

این وبلاگ بیشتر علمی اخباری است

خط امام چیست و خط امامی کیست؟

نخستین مولفه خط امام، تفسیر خاصی بود که امام از "سیاست" ارائه داد، در آستانه مطرح شدن امام در جامعه ما (به عنوان یک رجل سیاسی) درک های مختلفی از سیاست در جامعه ایرانی موجود بود. درک غالب نیروهای جبهه ملی از سیاست به خصوص از جبهه ملی دوم به بعد (یعنی از اواخر دهه 30) درکی ملی نبود. آنهاعملاً به این جمع بندی رسیده بودند که معادلات سیاسی داخلی را علی الاصول با اهرم خارجی باید حل کرد. اگر دوره های مختلف فعالیت جبهه ملی را ملاحظه بفرمایید از دهه 30 شمسی به بعد، هر زمان که گشایشی در خارج ایجاد می شد، رهبری جبهه ملی هم وارد صحنه می شدو هر جا هم که گشایشی در خارج حاصل نبود، وارد صحنه نمی شد (و آنچنان که خود می گفتند سیاست صبر و انتظار را در پیش می گرفتند)؛ گویی در نظر رهبران جبهه ملی، آنچه می توانست اوضاع و احوال سیاسی در داخل کشور را تغییر بدهد، نه نیروهای داخلی بلکه اراده خارجی بود که علی الاصول می توانست این کار را سامان دهد مثلاً باید فردی همچون جان اف کندی یا بعدها جیمی کارتر رئیس جمهور امریکا می‌شد و فضای باز سیاسی در پیرامون در دستور کار دولت امریکا قرار می گرفت تا فضا برای فعالیت نیروهایی مثل جبهه ملی هم فراهم می شد، نه اینکه خود به عنوان یک نیروی اراده گرای داخلی سعی کنند، مردم را بسیج و نهایتاً گشایشی را در فضای سیاسی ایجاد کند.

جبهه ملی صراحتا می گفت سیاست ما «صبر و انتظار» است. با توجه به عملکرد جبهه، این شعار این چنین معنا می شد که صبر کنیم تا گشایشی آن طرف مرزها ایجاد شود، تا نهایتاً تحولات برون مرزی باعث شود که در داخل کشور نیز گشایشی حاصل شود. آقای امیر انتظام بعد از دوم خرداد در مصاحبه ای با یک روزنامه اصلاح طلب به نام جامعه گفته بود که: در سال های 57-56 نهضت آزادی (که آن هم فهمی کما بیش همچون جبهه ملی از سیاست داشت) از اتفاقاتی که در داخل کشور می افتاد، کاملا بی خبر بود و لذا در تماس با سفارت خانه های خارجی می خواستیم بفهمیم داخل کشور چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. ملاحظه می کنید که در این نحو سیاست ورزی، برای بدست آوردن اطلاع از داخل هم، سراغ مجاری خارجی می روند. سیاست ورزی این قبیل نیروها، خواسته یا ناخواسته "ملی" نبود. در نظر ایشان عاملی که معادلات سیاسی را در کشوری همچون کشور ما دگرگون می کرد، علی الاصول، سیاست قدرت های بزرگ بود و لذا عملاً به این باور رسیده بودند که ما هم باید به تبع آنها کنش سیاسی خود را سامان دهیم. جریانات چپ گرا هم در حیطه نظر، سیاست را خلاصه اقتصادیات می دانستند. در عمل، برای آنها هم سیاست به عنوان نزاع بر سر تصاحب قدرت دولتی مطرح بود. چپ گرایان مسلمان (به‌خصوص با توجه به درکی که از جایگاه عمل در حیطه "شناخت" داشتند) به همین برداشت از سیاست رسیده بودند. آنها به سراغ دین هم که می رفتند، از دین تفسیری صورت می دادند که مطابق سیاست‌شان باشد. مجاهدین خلق در سال 54 که دین را کنار گذاشتند (آنچنان که مفاد اعلامیه تغییر مواضع شهادت می دهد) بدین جهت بود که دین را دارای کارآمدی لازم در جریان سیاست ورزی خود نمی دیدند. برای آنها تربیت و تکامل معنوی و به‌اصطلاح، فرهنگ، فرع چالش سیاسی شده بود. برخلاف این گروه ها، امام سیاست را یک سنخ تربیت کردن می دانست. سیاست از منظر امام صرفا چالش بر سر تصاحب حکومت نبود. سیاست امام، گونه ای سلوک و تکامل نفسانی بود که از فرد شروع می شد و به جامعه و تاریخ، تسری پیدا می کرد (یا از جامعه شروع می شد و به احوال نفسانی فرد تسری پیدا می یافت) شما به راحتی می توانید ملاحظه کنید که امام، هر دو جنبه را مورد توجه قرار می دادند. از همین رو بود که امام در گرما گرم مبارزه در سال های 57-56 بر خلوص مکتبی- تشکیلاتی نیروهای مسلمان تاکید می کردند. بعدها هم در میانه دهه 60 امام در دیدار با نمایندگان مجلس خبرگان فرمودند: راس برنامه‌ی انبیا، معنویات و شناخت خداست و حتی اقامه عدل را هم مقدمه ای برای توجه به خدا شمردند. ایشان فرمودند: حتی پیامبران هم که به دنبال اقامه عدل هستند، اقامه‌ی عدل را در جهت معنویات و شناخت خدا دنبال می کنند. امام مانند یک سیاست‌مدار متعارف نبود که مسئله وی صرفا سرنگون کردن خصم باشد. سیاست‌مدار متعارف به راحتی بر سر اهداف تربیتی و تکاملی، معامله می کند یا آنها را به حاشیه می راند. در شرایط امروز هم سیاست‌مدار خط امامی نمی تواند این گونه باشد.

سیاست در نظر خط امامی، یعنی تربیت! اگر سیاستی تحقق پیدا کند که در دانشگاه ها اثر تربیتی نداشته باشد و پاکسازی انحرافات اعتقادی و دینی از این عرصه را به مثابه هدف خود قرار نداده باشد، نمی توانیم آن را به عنوان سیاست مطلوب و خط امامی بپذیریم، کما اینکه امام هم نپذیرفت. امام در اوج مبارزه با رژیم شاه، به انجمن های اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا که یگانه تشکیلات اسلامی دانشجویی ایرانی فعال در آن زمان بود، سفارش می کردند که مبادا کسانی را که التزام به احکام اسلام ندارند و اهل تفسیر به رای هستند، در مجموعه خود بپذیرند. این به آن معنا نیست که برای التقاطیون حقوقی قائل نباشیم، ما برای همه انسانها حقوق و تکالیفی (علی قدر مراتبهم) قائلیم. اما مرزهای مکتبی نباید مخدوش شود که متاسفانه شده است. در این زمینه جماعتی از مدعیان خط امام باید باسخ دهند که چگونه قادر به توجیه عملکرد خود با توجه به فرمایشات امامند.

آری! بر خلاف امام، سیاست‌مدار متعارف که هدفش تنها تصاحب قدرت است، می کوشد تا آنجا که ممکن است افراد و جریان‌های گونه‌گون را حول خود جمع کند. برخی از ایشان می کوشند تا آنجا که ممکن است واقعیت مواضع خود را مبهم قرار دهند تا (آنچنان که در مورد یرخی کاندیداهای زیاست جمهوری در دور اخیر شاهد بودیم) هر کس به توهمی به ایشان روی آورد. آنها معتقدات خود را به صراحت ظاهر نمی کنند، مبادا عده ایی برنجند و مالاً چاقوی سیاست ایشان کند شود. اما وقتی سیره امام را مطالعه می کنیم، احساس می کنیم که امام، شأن یک سیاستمدار از سویی و مصلح و مربی از سوی دیگر را با هم جمع کرده بود. امام با حساسیت‌های اعتقادی و مکتبی خود (به عنوان مثال در برخورد با نمایندگان مجاهدین خلق در نجف اشرف، با حساسیت‌های ضد التقاطی خود و با تایید استاد مطهری در فضایی سنگین علیه ایشان در بحبوحه مبارزه) یک مربی بود. البته این وصف، خاص امام هم نبود.

شما شنیده اید که در جریان جنگ صفین هنگامی که امیرالمومنین(ع) مشغول جنگ بودند، فردی از امام(ع) در مورد توحید سوال کرد. یکی از اصحاب، به سوال کننده خطاب می کند و می گوید الآن چه وقت این گونه سوال ها است، داریم می جنگیم، در مورد توحید چرا سوال می پرسی؟ اما امام(ع) می فرمایند بگذار سوالش را بپرسد، چون چیزی که این مرد در مورد آن از ما سوال می کند، همان چیزی است که ما از این قوم می خواهیم، اصلا جنگ و ستیز ما بر سر همین مسائل است. پس سیاست علوی هم سیاست قدرت نبود. صرف نزاع بر سر قدرت نبود. مسئله تربیت، مسئله کانونی و مرکزی و محوری ایشان بود و در بحبوحه‌ی مبارزه هم ملاحظات مکتبی را در اتحاد و افتراق فراموش نمی کند. امام خیلی راحت می توانست بگوید (کما اینکه خیلی از بزرگان هم می گفتند) که "آقا حالا التقاطی ها هم اگر هستند، اجازه دهیم باشند، مشکل فکری هم اگر دارند، شما مطرح نکنید. بگذارید برای بعد از پیروزی. صفوف مبارزین را متفرق نکنید! مهم بیروزی بر شاه است! اما راه امام متفاوت از آقایانی بود که این چنین موضعی داشتند (یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری به عنوان یک فعال سیاسی حاشیه ای در آن روزها، کما بیش در همین حال و هوا بود). بعد از بیروزی هم امام همچنان بر این دغدغه ها با فشاری می کرد. به پیامی که امام در بهار 59 باز هم خطاب به دانشجویان صادر کرده اند، توجه کنید. می فرمایند که همگان باید بدانند التقاطی فکر کردن خیانتی است به اسلام که اثرات آن در سال های آینده روشن خواهد شد. در تابستان 59 هنوز مجاهدین خلق اسلحه بلند نکرده بودند اما به رغم این، امام نسبت به انحراف فکری و سیاسی ایشان حساس بود.

این روزها برخی به عمد یا از سر ناآگاهی، مسائل را باهم خلط می کنند. مثلا وقتی گفته می شود باید جلو التقاط ایستاد، سریع آن را حمل بر خشونت ورزی به صورت غیر مشروع می کنند! یا القا می کنند که لزوماً نسبت کفر به کسی داده می‌شود. مثل مواضعی که یکی از کاندیداها در ایام انتخابات در مورد نهضت آزادی اختیار کرد. وقتی از ایشان در مورد نهضت آزادی سوال می‌شد، می فرمودند من آنها را مسلمان می دانم و نسبت کفر به ایشان نمی دهم. حال آنکه مگر کسی سخن از کفر اعضای نهضت آزادی به میان آورده بود یا اساساً مسئله، مسئله کفر و ایمان آنها بود؟ این شیوه، شیوه درستی نیست که انسان تمام منتقدین خود را در آن افراطی ترین صورت ممکن جلوه دهد. سخن بر سر حفظ مرز های مکتبی و هویتی و توجه به آسیب‌های فکری و سیاسی آنها به جامعه است. به هر تقدیر، امام به التقاط مجاهدین خلق و کلاً خط التقاط می تاخت و نسل جوان را از ایشان بر حذر می داشت. امام می توانست عوام فریبی پیشه کند. آ‌ن‌ها ها را دور خود جمع کند و استفاده هم از ایشان بکند ولی وقتی احساس انحراف می کند، مثلاً آنچنان که از ایشان نقل شده است، احساس می کرد از آموزش‌های ایشان معاد در نمی آید و یا احساس می کرد که به احکام اسلام التزام ندارند، سریع مقابل‌شان موضع می گرفت. در عین حال، تا زمانی که اسلحه بلند نکرده بودند، به نحو کنترل شده و "مورد انتقاد" تحمل می شدند.

ظرافت ها در خط امام را باید در نظر گرفت. عده ای وجه شرح صدر امام را در نظر نمی گیرند. جماعتی هم وجه حساسیت های مکتبی امام بی توجهند و جالب است که هر دو داعیه‌ی خط امام را دارند و هیچ کدام هم خط امامی نیستند، چون خط امام تمام این ویژگی‌ها را با هم و هماهنگ با هم دارد. البته تنها متجددین نبودند که در مقابل خط امام قرار می گرفتند، متقدمینی مثل انجمن حجتیه مثل خیلی از وعاظ ما، آنها که به ظاهر به سیاست اعتنایی نمی کردند و می گفتند سیاست یعنی پدرسوختگی، آنها هم از این معنا غافل بودند که اگر بخواهند اصلاحی را در جامعه صورت دهند، نهاد حکومت را نمی توانند از معادلات خود حذف کنند. پس اولین مولفه خط امام نگاه تربیتی ایشان به امر سیاست بود.

دومین مولفه خط امام، دیدگاه خاصی بود که در خط مشی ایشان، در مورد کارگزار سیاست ارائه می شد. وقتی موضع خود را در مورد ماهیت سیاست مشخص کردیم، این سوال پیش می آید که کدام نیروی اجتماعی- فرهنگی، موتور محرک سیاست مورد نظر ما است؟ پاسخ های متفاوتی در این جا می تواند ارائه شود که در این موضع هم، راه امام از بسیاری از نیروها (در اواخر دهه‌ی 50) جدا می شد. مجاهدین خلق و سازمان های چریکی معتقد بودند که یک سازمان چریکی پیشتاز می تواند قفل سیاست را بگشاید. احزابی مثل نهضت آزادی، جبهه ی ملی و حزب توده بر این باور بودند که حزب پیشتاز، جماعتی از نخبگان اعم از چپ یا راستند، آنها باید راه را باز بکنند. شما می بینید نهضت آزادی و امثال آنها چندان علاقه‌مند به ورود مردم به عرصه‌ی سیاست نبودند و بیشتر روی تحرکات پنهان نخبگان کار می کردند؛ کما اینکه از امیرانتظام نقل کردم که در مصاحبه با روزنامه‌ی "جامعه" می گفت: و قتی می خواستیم اطلاع کسب کنیم در داخل چه می گذرد، به سفارت خانه های خارجی رجوع می کردیم. این رجوع هم طبعاً همراه با یک سنخ پنهان‌کاری بوده است.

امام بر خلاف این ها معتقد بودند که عامه‌ی مردم باید به صحنه بیایند. ایشان به صراحت خط خود را متفاوت از خط مشی مبارزه‌ی مسلحانه معرفی می کرد. حتی گروهای چریکی‌ای که دچار التقاط نبودند، وقتی خدمت امام می رفتند،‌ امام به صراحت می فرمودند من با مبارزه‌ی مسلحانه مخالفم. حتی برخی گروه‌ها می رفتند سراغ ایشان که حکمی برای ترور عوامل نظام شاهنشاهی بگیرند، اما امام اجتناب می کردند و حکمی نمی دادند. امام معتقد بود اصلاح جامعه با تعالی عامه‌ی مردم در عرصه‌ی سیاست ممکن است نه با صرف حذف فیزیکی عناصر فاسد. امام علاوه بر آن که بر حضور روحانیون در عرصه تاکید می کردند، در آستانه‌ی انتخابات مجلس دوم وقتی این ایده مطرح شد که فقط مجتهدین در سیاست دخالت داشته باشند، مقابل این ایده موضع گیری کردند و فرمودند همانطور که مجتهد حق دارد دخالت کند، یک دانشجو هم حق دخالت در سرنوشت خودش را دارد. این توطئه خطرناک تر از آن توطئه ای است که فقط می خواست روحانیون را از عرصه‌ی سیاست خارج کند، چون این توطئه‌ی جدید، همه‌ی مردم را از عرصه خارج می کند.

از مجموع فرمایشات و عملکرد امام برداشت می‌کنیم که امام طالب یک سیاست مکتبی ضد امریکایی (و در ضمن آن، ضد استبدادی)، ضد سرمایه داری، ضد التقاطی، ضد تحجر و ضد غرب‌زدگی با حفظ مرزبندی خود و دیگری، با مشارکت عامه مردم (و با اولویت دادن به مستضعفین) بود (و این جهت گیری عامه گرایانه و مستضعف‌گرا بدان صورت که امام مطرح می کرد، در تاریخ معاصر ماخاص ایشان بود). ما هم باید به همه ابعاد این سیاست توجه داشته باشیم. البته ممکن است این سوال هم پیش آید که بالاخره وقتی عامه‌ی مردم در عرصه سیاسی حضور پیدا کنند، مطالبات مختلفی را شاهد خواهیم بود. پاسخ این است که امام به هیچ وجه طرفدار مشارکت بی قید و شرط، نامنضبط و غیرایدئولوژیک مردم نبود. (در این زمینه می توان به عنوان نمونه به سخنرانی ایشان در اولین 15 خرداد بعد از انقلاب اشاره کرد). امام طرفدار مشارکت معطوف به تعالی مردم در حوزه عمومی بود. وانگهی، کسی که این اشکال را مطرح می کند، به این نکته توجه نمی کند که مشکل ما با صرف حضور فیزیکی افراد و جریان‌های مختلف نیست. ما با فیزیک افراد مشکلی نداریم. مشکل ما با خط مشی، گفتمان، جهت دهی و شعارهای آنها است. مهم این است که مثل امام روی یک گفتمان واحد با مرزبندی‌های دقیق مکتبی پافشاری کنیم. البته اگر این کار صورت پذیرد، خود به خود هر شخص یا گروهی جذب ما نخواهد شد. امام ژانوس‌وار به هر سبک زندگی در میان توده های بسیج شده از سوی خود، راه نمی داد! امام در جریان رهبری انقلاب بر یک سبک زندگی که احساس می کرد که زندگی مهذبی است و مظلوم واقع شده و آن ها هم که به آن ملتزم اند، درجامعه به لحاظ موقعیتی، فرودست انگاشته می شوند، تاکید می کرد و مطالبات ایشان را بیان می کرد. امام زبان آنهایی شد که زبانی برای سخن گفتن نداشتند یا اگر می خواستند حرف بزنند، نظام طاغوتی ضد دین، آن‌ها را دچار لکنت زبان کرده بود. اگر امام می خواست مساله زنان را مطرح کند، فقط به مساله قشر خاصی از زنان عنایت نمی کرد. ما الآن اقشاری از زنان داریم که هیچ تربیونی برای حرف زدن ندارد. زبانی برای سخن گفتن ندارند ولی شما مشاهده می کنید، در گفتار برخی مدعیان خط امام کاملا این اقشار حاشیه ای شده که اتفاقا با الگوهای فرهنگی سالم هم زندگی‌اشان سازگارتر است، محذوف هستند.

مهم است ببینید کسی که ادعای خط امام را دارد با کدام لایه‌ی اجتماعی پیوند سیستماتیک خورده است؟ نمی گویم آنها مطالباتی ندارند ولی بالاخره ملاحظه می کنید که مدعیان خط امام در طول فعالیت‌های انتخاباتی خود، در مطرح کردن مطالبات اجتماعی گزینشی عمل می کردند و در منعکس کردن مطالبات مزبور، مطالبات همگان را انعکاس نمی دادند. و لذا می توان پرسیدآن لایه ها که مطالبات‌شان را منعکس می کنند، همان لایه ها از جامعه‌اند که امام به آن‌ها عنایت داشت یا نه؟ هر چقدر نگاه اجتماعی سیاست‌مدار ما، معطوف به لایه های مزبور باشد، او خط امامی است و الا نه! هر که می خواهد باشد.

مولفه سوم خط امام، فهمی جهانی، ضداستعماری و به‌خصوص ضدامریکایی از معضلات جامعه ایرانی است. (ولذا این مولفه، میدان و گستره سیاست را در نظر ما مشخص می کند) امام فهمی از معضلات جامعه‌ی ایرانی داشت که به موجب آن، معضلات مزبور را در بافت جهانی قرار می داد. شما می دانید که حتی پیش از انقلاب یکی از موارد اختلاف امام با برخی از جریان ها ی سنتی یا متجدد، جهت گیری ضداستعماری انقلاب بود. مثلا مرحوم بازگان در کتاب "انقلاب ایران در دو حرکت" می گوید "چالش ضداستعماری" جزو شعارهای بنیادین و اولیه ی انقلاب نبود و بعداً به انقلاب اضافه شد. مدعای ایشان خلاف شواهد بیّن تاریخی است. امام به عنوان رهبر نهضت از خرداد 42 به بعد، به صراحت در مواضع مکرر، امریکا را به عنوان دشمن اصلی نهضت معرفی می کردند. برخی از محققین فرنگی مانند "مارک جی. گازیوروسکی" به درستی گفته اند که بعد از 28 مرداد، وقتی پیوند شاه با توده اجتماعی قطع شد، ناچار بود برای اینکه مشروعیت داشته باشد، خود را متکی به اراده خارجی کند. وابستگی مرجع مشروعیت بخش به نظام شاهنشاهی بود و نمی شد با استبداد جنگید الا اینکه ستیز با استبداد را در ضمن ستیز با استعمار تعریف کنیم. امام چون این هوشمندی را داشت، شعار مرگ بر امریکا و شعار ضدیت با استعمار را جزء برنامه های کلیدی انقلاب قرار داد. حتی امام در مورد جریان‌های انحرافی که مورد توجه سنتی ها بود، مثل بهائیت یا مارکسیست ها، آن را هم در ضمن مبارزه با امریکا هدف قرار می داد. حتی پیش از انقلاب امام در این زمینه، هم با برخی جریان های سنتی و هم با برخی جریان‌های متجدد اختلاف داشت. در جریان نهضت، امام گرچه به شدت معتقد بود که با مارکسیست ها نباید پیوندی بر قرار کنیم (و چپ گرایان لائیک و مسلمان در این زمینه متفاوت از ایشان فکر می کردند)، جایگزینی شوروی به جای امریکا به عنوان تضاد اصلی را هم مورد عتاب قرار می داد و در جریان تجاوز شوروی به افغانستان هم می گفت ما در افغانستان داریم با امریکا می جنگیم. این موضع ناشی از درک امام نسبت به مناسبات جدید جهانی بود. درکی که خیلی ها واجد آن نبودند. حال آیا مدعی خط امام به استعمار و چالش با استعمار در برنامه های خود بهایی می دهد یا نه؟ آیا اصلاً برنامه ای برای چالش با استعمار دارد یا نه؟ بحث بر سر این نیست که بی منطق عمل کنیم. یک مغالطه ای که خیلی هم شایع است و خیلی هم راحت از آن سوء استفاده می کنند، این است که یک دو قطبی درست کرده اند یا باید اصلا ستیز با استعمار را کنار بگذاریم یا ستیز با استعمار را به غیر منطقی‌ترین صورت ممکن اختیار کنیم. حال آنکه لازم نیست هر کس که اهل ستیز با استعمار است، شیوه های غیرمنطقی را اختیار کند. جا دارد از مدعیان بپرسیم که که اگر اهل ستیز با استعمار هستید، برخوردهای غیرمنطقی را هم قبول ندارید، برخورد منطقی شما برای ستیز با استعمار چیست؟ شما با عملکرد سیاسی خود امید استعمار را ناامید کرده اید یا بر عکس آن را امیدوار هم کرده اید؟

چهارمین، پنجمین و ششمین مولفه خط امام، ناظر به تلقی "شریعتمدار و فقاهتی"، "عقلانی و باطنی" و نهایتاً "ضد استضعاف و ضد ظلم" امام از دین است که نهایتاً با طرز تلقی خاصی که امام از سیاست داشت، به پیوندی خاص میان دین و سیاست می انجامید. در آستانه پیروزی انقلاب، از یک سو با نیروهایی در جامعه خود مواجهه بودیم که دین‌داری را به یک سلسله مناسک و شعائر تقلیل می دادند. جماعت دیگری هم بودند که دین‌داری را به عنوان یک ایدئولوژی دنیوی مطرح می‌کردند. امام در مقابل هر دو تلقی، تلقی جدیدی را عرضه کرد. رکن و محور دین در نظر امام، تزکیه و تربیت فرد بود. در نظر امام ما نمی توانیم شعائر و فقه بدون معنا و دین بون شریعت و شعائر را بپذیریم. به عنوان مثال، در عزاداری های ایام عاشورا و تاسوعا بلافاصله بعد از انقلاب امام از دو جنبه، دو جبهه پیش روی خود باز کرد. یک جبهه در مقابل کسانی که می گفتند انقلاب پیروز شده. پس نیازی به عزاداری نیست. نیازی به سینه زنی نیست، نیازی به شعائر مرسوم نیست. امام به صراحت فرمودند عزاداری تاسوعا، عاشورا باید به همان شکل سنتی خود کماکان زنده نگه داشته شود. این را به صراحت در اولین محرم بعد از انقلاب در مقابل روشنفکران می گویند که از اثر مناسک دین در حفظ دین‌داری غافل بودند. بلی! مناسک دینی پوسته اند ولی شما نمی توانید این نقش را از مجموعه دین‌داری حذف بکنید اما علاوه بر این که امام بر حفظ صورت سنتی مناسک و شعائر تاکید داشت، جبهه‌ی دیگری هم مقابل خود باز کرد در برابر آن هایی که معنای مناسک را فراموش کرده بودند. به همین خاطر برخی از فرم های عزاداری که مخل آن معنا و هدف عزاداری بود، از جانب امام به نحو غیرمستقیم ممنوع اعلام شد. آن دسته از مراجع که مخالف امام بودند و هستند، به شدت روی این مناسک ممنوعه مثل قمه زنی پافشاری می کردند و می کنند و مهم‌تر از آن بر نقش تعالی دهندگی مناسک در زندگی فردی و اجتماعی چندان تاکید نداشتند.

امام هر دو بعد را مدنظر قرار می دهد؛ هم تهذیب می کند مناسک را و هم اصل آن را حفظ می کند. خصوصیت دیگر دین شناسی امام این بود که در عین مخالفت با درک‌های غربزده و التقاطی و اباحی از دین، از درک عقلی از دین آنچنان که در فلسفه اسلامی و عرفان نظری ظهور یافته است، جانبداری مجتهدانه می کردند. امام قبل از دهه 20 شمسی در شرایطی که فلسفه گفتن مورد اتهام بود، تدریس فلسفه و احیای معارف عقلی و استدلالی را در حوزه علمیه قم وجهه همت خود قرار دادند. چالشی که امام آن زمان با جو غالب حوزه داشت، در ذهن ایشان آن‌قدر سنگینی می کرده است که ایشان در اسفندماه 67 گلایه چند دهه قبل را می کنند و می گویند که پسرم از کوزه ای می نوشید و به جهت این که من فلسفه می گفتم، کوزه را آب کشیدند. در نامه به گورباچف هم امام وقتی گورباچف را دعوت به اسلام می کنند، جالب است که گورباچف را دعوت می کند کتاب هایی را بخواند که آن کتاب ها همه در حوزه معارف عقلی و باطنی نوشته شده اند.

در این زمینه هم امام و شاگردانش و مشخصاً استاد شهید مطهری تنها بودند. جالب این است که بدانید که درون جبهه ای که در حال حاضر عملاً در مقابل اسلام امام شکل گرفته، نمایندگان هر دو جریان متقدم ومتجدد را می یابیم. ویژگی دیگر دین شناسی امام رابطه ای بود که در نظر ایشان دین با مناسبات قدرت داشت. در این زمینه هم باز می‌توان از جایگاهی که مفهوم استضعاف در گفتار امام داشت، یاد کرد. بسیاری از متدینین به خلاف امام قانع بدین بودند که در چارچوب سلطنت وقت، نقشی حاشیه ای برای دین قائل باشند. به زعم ایشان، همین که مردم نمازی می خواندند و روزه ای می گرفتند، برای دین دار بودن مردم کفایت می کرد. حال آنکه دینی که امام طرح می کرد، دینی بود که به مناسبات قدرت و چگونگی آن می پرداخت و عزم آن داشت که مناسبات ظالمانه قدرت اعم از مناسبات ظالمانه اقتصادی، مناسبات ظالمانه فرهنگی و منزلتی و مناسبات نا عادلانه سیاسی را در مقیاسی جهانی دگرگون کند. بدین ترتیب سه مولفه نخست خط امام بیانگر دلالت‌های این مفهوم در فهم "سیاست" و سه مولفه بعدی نمایانگر دلالت‌های آن در حوزه فهم "دین" است. امید است با التزام به تمامی مولفه های این خط مبارک، درکی جامع و چند بعدی از آن را در عمل خود متجلی کنیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد