اندیشه درست علم درست می آورد.

این وبلاگ بیشتر علمی اخباری است

اندیشه درست علم درست می آورد.

این وبلاگ بیشتر علمی اخباری است

زندگی نامه مقام معظم رهبری (حفظه الله

زندگی نامه مقام معظم رهبری (حفظه الله) ________________________________________ زندگینامه رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه*اى، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى سید جواد خامنه اى مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند. رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى گویند: «پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.» امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند: «منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.» رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند. در حوزه علمیه ایشان از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند. درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند». ایشان کتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمى در پیشرفت این فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند. در حوزه علمیه نجف اشرف آیت الله خامنه اى که از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمى میلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ایشان به مشهد باز گشتند. در حوزه علمیه قم آیت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنه اى به این نتیجـه رسیدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد مى گویند: «به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان بّرى «نیکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آیت الله خامنه اى بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!... امّا آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلـّاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند. مبارزات سیاسى آیت الله خامنه اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره) هستند» امـّا نخستین جرقـّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید «سید مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ایشان زده است، هنگامیکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملـّت ایران، ایراد کردند. آیت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند. ایشان مى گویند: «همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد». همراه با نهضت امام خمینى (قدس سره) آیت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آمیز امام خمینى علیه سیاستهاى ضد اسلامى و آمریکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیب هاى فراوان و شکنجه ها و تعبیدها و زندان ها مبارزه کردند و در این مسیر ازهیچ خطرى نترسیدند. نخستین بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمینى (قدس سره) مأموریت یافتند که پیام ایشان را به آیت الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرّم و افشاگرى علیه سیاست هاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریکا پرداختند. بدین خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه خونین 15خرداد، باز هم ایشان را از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترین شرایط و شکنجه و آزارها زندانى شدند. دوّمین بازداشت در بهمن 1342 - رمضان 1383- آیت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ایشان بویژه درایـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با میلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاستهاى شیطانى و آمریکایى رژیم پهلوى، به اوج رسید و ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند. سوّمین و چهارمین بازداشت کلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى ایشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیت ها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند. بدین خاطر در سال 1345 در تهران مخفیانه زندگى مى کردند و یک سال بعد ـ 1346ـ دستگیر و محبوس شدند. همین فعالیّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار دیگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نیز دستگیر و زندانى گردند. پنجمین بازداشت حضرت آیت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمین بازداشت خویش توسط ساواک مى نویسد: «از سال 48 زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پیوستن جریان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بیمناک است و نمى تواند بپذیرد که فعالیّـت هاى فکرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریان ها بیگانه و به کنار است. پس از آزادى، دایره درسهاى عمومى تفسیر و کلاسهاى مخفى ایدئولوژى و... گسترش بیشترى پیدا کرد». بازداشت ششم در بین سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به این سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ایشان از شور و حال دیگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثیر و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقیقت و مبارزه را از محضر ایشان مى آموختند، با عزیمت به شهرهاى دور و نزدیکِ ایران، افکار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. این فعالیـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آیت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشت ها و نوشته هایشان را ضبط کنند. این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز 1354 در زندان کمیته مشترک شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختى هایى که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط براى آنان که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقیقى و انقلابى ادامه داشت. البته دیگر امکان تشکیل کلاسهاى سابق را به ایشان ندادند. در تبعید رژیم جنایتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آیت الله خامنه اى را دستگیر و براى مدّت سه سال به ایرانشهر تبعید کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران، ایشان از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه؛ یعنى پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکمیت اسلام در این سرزمین را دیدند. در آستانه پیروزى درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى از پاریس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیت هاى مبارزى همچون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیت الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى «ره» به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند. پس از پیروزى آیت الله خامنه اى پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پرتلاش به فعالیّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزدیکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظیر و بسیار مهّم بودند که در این مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازیم: ٭ پایه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهید بهشتى، شهید باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357. ٭ معاونت وزارت دفاع در سال 1358. ٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358. ٭ امام جمعه تهران، 1358. ٭ نماینده امام خمینی«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359. ٭ نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358. ٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ایران؛ با تجهیزات و تحریکات قدرت هاى شیطانى و بزرگ ازجمله آمریکا و شوروى سابق. ٭ ترور نافرجام ایشان توسط منافقین در ششم تیرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران. ٭ ریاست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجایى دومّین رئیس جمهور ایران، آیت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بیش از شانزده میلیون رأى مردمى و حکم تنفیذ امام خمینى (قدس سره) به مقام ریاست جمهورى ایران اسلامى برگزیده شدند. همچنین از سال 1364 تا 1368 براى دوّمین بار به این مقام و مسؤولیت انتخاب شدند. ٭ ریاست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360. ٭ ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، 1366. ٭ ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368. ٭ رهبرى و ولایت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبیرانقلاب امام خمینى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به این مقام والا و مسؤولیت عظیم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شایستگى تمام توانستند امّت مسلمان ایران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمایند

نعل وارونه

نعل وارونه


شعار دادن مردم شرکت کننده در مراسم ارتحال حضرت امام (ره) در زمان سخنرانی سیدحسن خمینی، صرفنظر از تحلیل برخی که تعمداً این عده را قلیل و سازمان یافته قلمداد میکنند، شاید بیش از کسانی که به ظاهر خویش را طرفدار بیت حضرت امام(ره) معرفی میکنند، نیروهای دلسوز انقلاب را آزرده خاطر کرد.آزردگی این افراد از آن حیث است که چرا باید عملکرد و رفتار شخصی همچون سید حسن که امیدی پس از ارتحال حاج سید احمد آقا بودند، در طول چند سال گذشته به ویژه پس از حوادث انتخابات سال گذشته به گونهای باشد که مردم بین او در جایگاه نوه و یادگار حضرت امام (ره) با شخصیت فردیاش تفاوتی قائل نشده و آن چنان عرصه بر آنها تنگ آمده باشد که برای هشدار به او متوسل به شعارهایی آن چنانی شوند.قطعاً هیچ یک از نیروهای انقلاب و وفادار به خط و راه امام در روز 14 خرداد راضی به دیدن چنین صحنهای نبودند، اما به جای آنکه این جماعت دلسوز که قطعاً هیچ نیتی جز خیر نداشتهاند، مورد سرزنش قرار گیرند، لازم است در وهله اول شخص سید حسن خمینی سرزنش شود که چرا در جایگاه متولی، حرمت امامزاده و بیت معزز حضرت امام را حفظ نکرد و برخلاف مشی جد بزرگوار و پدر عزیزشان که همواره در خط ولایت بودن از ویژگی بارز آن یار سفر کرده بود، مسیری را طی کرد که مردم به ناچار در مقابل و آن هم در چنین روز حزنانگیزی موضعگیری کنند.ثانیاً دیگرانی باید مورد سرزنش و چه بسا برخورد قرار گیرند که سیدحسن را به این وادی سوق دادند. کسانی که بیت معزز حضرت امام (ره) را کانونی برای امیال نفسانی خویش قرار دادهاند و برای رسیدن به این امیال حتی به حرمتشکنی از بیت حضرت امام (ره) متوسل میشوند.قطعاً جرم کسانی که چنین وضعیتی را برای بیت حضرت امام رقم زدند بسیار بزرگتر از رفتارهایی بوده است که تاکنون از سوی سید حسن در طول یکسال گذشته و فتنهگریهای جریان فتنه صورت گرفته است.کسانی که دو دهه بیت امام بزرگوار ملت ایران را دستاویزی برای رسیدن به مطامع دنیوی و حب جاه و مقام فرض کردند و تا آنجا پیش رفتند که قصد داشتند اندیشههای تابناک امام راحل را با رنگ و لعاب مکاتب التقاطی به جامعه تزریق نمایند.انسانهای نابابی که حتی در انتشار ویژهنامه بیستو یکمین سالگرد آن حضرت متوسل به نمادهایی شدند که ملت ایران بیش از یکسال است که تاوان سنگینی را برای این نمادسازیهای دروغین پرداخت کرده است.در این رهگذر حرجی بر آن جماعت غوغاسالاری که همواره مترصد شرایطی هستند تا از آب گلآلود، ماهی مقصود خویش را صید کنند و با بهانه توهین به بیت امام و ... موجی را در کشور فراهم آورند نیست، ولی تأسف آنجاست کسانی که خویش را منتسب به جریان اصولگرایی میدانند، آن چنان دچار غفلت شده یا خود را به غفلت زدهاند که با نگارش یادداشت یا اظهارات نسنجیده، در بستر دفاع از نوه حضرت امام،در مقابل مقایسه برخی وقایع تاریخی صدر اسلام با شرایط حاضر گارد گرفته و با تعرض به این مقایسه، شمشیر خود را از نیام بر کشیده و متوجه جایگاههایی میکنندکه نه درک آن جایگاه را دارند و نه در موقعیت شناسی فهم آن را دارند که چه سخنی را و در کجا باید اظهار نمایند. این جماعت غافل – اگر لفظ مغرض را بر آنها اطلاق نکنیم – صرفاً به استناد اینکه منتسب به شخصیتهایی موجه و خدومی در تاریخ انقلاب بودهاند، امروز بیش از حد دچار توهم شدهاند.اینکه کسی با رئیس جمهور زاویه داشته باشد و در این زاویه داشتن، چشم خود را بر روی واقعیتها ببندد یا نخواهد آنها را درک کند، بیش از هرچیز دیگر آزاردهنده است.مثل این فرد همچون آن شخصی را ماند که در محفلی درباره ادبیات سخن میگفت و از قضا «برنارد شاو» آن نویسنده معروف نیز حضور داشت و یکی از حاضران از شاو پرسید: سخنرانی این شخص شما را به یاد چه کسی میاندازد؟ و «برنارد» گفت: به یاد پیکاسو! سؤال کننده گفت: ولی پیکاسو نقاش بود و از ادبیات چیزی سر در نمیآورد و برنارد گفت: این آقا هم همین طور است و از ادبیات چیزی سردر نمیآورد!علی مطهری در واکنش به شعارهای مردم در حرم حضرت امام (ره) نسبت به سیدحسن خمینی گفته است: «آقایانی که اصرار به شبیهسازی حوادث امروز با حوادث صدر اسلام دارند آیا صحیح میدانند که آنها و دارو دستهشان را به سپاه ... در حادثه عاشورا تشبیه کنیم و ...». این سخن هتاکانه را اگر نگوییم از سر تعمد بیان شده است، قطعاً از سر تغافلی بوده است که در این صورت نیز شأنیت او را در جایگاهی که قرار گرفته است زیر سؤال میبرد. علی مطهری در عین احترام وافری که برای خانواده معززشان قائلیم، چند صباحی است شدیداً به جاده خاکی میزند که حداقل خوشبینانه چیزی که درباره او میتوان گفت این است که عدم شناخت او نسبت به حوادث تاریخی صدر اسلام مانع درک او از واقعیتهای امروز شده است و او نیز آن شخصی را میماند که از ادبیات چیزی سر در نمیآورد ولی خود را صاحب نظر دراین حوزه فرض میکرد.

از که بریدی و بهکه پیوستی

از که بریدی و با که پیوستی؟!


انتظار این بود- و چه می دانیم، شاید به روال همیشگی هم نزدیک تر بود- که یادداشت امروز را به حماسه بی نظیر روز جمعه اختصاص می دادیم و درباره حضور پرشور توده های انبوه و میلیونی مردم خداجوی در میقات 14 خرداد قلم می زدیم. مردمی که نه در سر سودای سود داشتند و نه در دل، غم بود و نبود، از اقصی نقاط میهن اسلامی آمده بودند تا عهدی را که با امام راحل(ره) و خلف حاضر او بسته بودند و هرگز نشکسته بودند، تازه کنند و بصیرت خویش را به رخ مثلث آمریکا، اسرائیل و انگلیس بکشند که نه فقط از ماهیت پلید این مثلث شوم باخبرند، بلکه مزدوران و ماموران آنها را نیز در هر لباسی که باشند و با هر پوششی که به میدان فرستاده شده باشند، می شناسند و آنان را با همان سرنوشتی روبرو می کنند که سران فتنه 88 را روبرو کردند و....
اما، در جریان حضور حماسی و بی نظیر 14 خرداد، رخداد دیگری نیز اتفاق افتاد. این رخداد، اگرچه به ظاهر، در حاشیه بود ولی عبرت انگیز و درس آموزتر آن بود که بیرون از متن تلقی شود و آن، اعتراض یکپارچه، خودجوش و پرخروش توده های میلیونی حاضر در مراسم به جناب آقای سیدحسن خمینی، نوه حضرت امام(ره) بود. این اعتراض به اندازه ای فراگیر بود که نوه حضرت امام(ره) را نه فقط از ادامه سخن بازداشت، بلکه فرصتی برای سخنان ایشان باقی نگذاشت و آقای سیدحسن خمینی را ناچار به قطع سخن و ترک تریبون کرد. اقدام به موقع و حرفه ای صدا و سیما در پیشگیری از پخش شعارهای مردم، درخور تقدیر است، چرا که شعارها هرچند علیه نوه حضرت امام(ره) بود ولی به نظر می رسد که پخش آن از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران به مصلحت نبود، اما از آنجا که جمعیت چندمیلیونی روز 14خرداد، تقریباً از تمامی نقاط ایران اسلامی آمده بودند، ماجرای آن روز را به اقصی نقاط این مرز و بوم مقدس بردند و یادداشت امروز در پی انتشار خبر آن روز، ضرورت یافته است و دراین باره گفتنی هایی هست.
1- ابتدا باید گفت آرزوی همه مردم- و از جمله نگارنده- این بوده و هست که کاش جناب سیدحسن خمینی حرمت رابطه نسبی خود با حضرت امام(ره) را پاس می داشت و رابطه معنوی خویش با آن مراد به حق پیوسته را حفظ می کرد و کار به آنجا نمی کشید که کاسه صبر عاشقان امام(ره) لبریز شود و برای حفظ حریم مراد و مقتدای راحل خویش علیه نوه ایشان خروش بردارند و... امید است جناب سیدحسن خمینی به خود آیند و این هشدار را در وجدان خویش به ارزیابی بنشینند که؛
به قول دشمن، پیمان دوست بگسستی
بین که از که بریدی و با که پیوستی؟!
2- برخلاف آنچه که سایت های وابسته به سران فتنه و رسانه های بیگانه ادعا می کنند، اعتراض به آقای سیدحسن خمینی از سوی «یک اقلیت تحریک شده»! نبوده است، بلکه به گواهی اسناد صوتی و تصویری موجود و میلیون ها نفر از افراد حاضر در صحنه، اعتراض به ایشان یک خروش سراسری، خودجوش و همگانی بوده است و اگر غیر از این بود و تنها یک اقلیت به جدایی ایشان از خط مبارک حضرت امام(ره) و همراهی وی با فتنه گران و دشمنان تابلودار امام راحل(ره) اعتراض داشتند بایستی بقیه مردم با سر دادن آن شعارها علیه نوه حضرت امام(ره) مخالفت می ورزیدند اما نه فقط کمترین صدایی به مخالفت با آن شعارها از کسی شنیده نشد، بلکه میلیون ها نفر از جمعیت حاضر در صحنه، با تمامی وجود و از ژرفای دل علیه مواضع جناب آقای سیدحسن خمینی به خروش آمده بودند. آیا غیر از این بود؟!
3- این ادعا که اعتراض به آقای سیدحسن خمینی از سوی عده ای قلیل بوده است، اهانت به شعور مردم و دستکم گرفتن آگاهی و بصیرت آنان نیز هست. آیا جناب سیدحسن خمینی طی یک سال گذشته و در تمامی مراحل فتنه 88، با سران فتنه و عوامل میدانی آنها همراه و همصدا نبوده است؟! و آیا اهانت به ساحت مقدس حضرت امام حسین(ع)، نفی وجود مبارک حضرت بقیه الله الاعظم(عج)، توهین آشکار و بی پرده به حضرت امام(ره)، همکاری با سازمان های جاسوسی آمریکا و اسرائیل و انگلیس و... از نگاه نوه حضرت امام، جرم و خیانت و جنایت نیست؟ اگر هست- که هست- چرا ایشان در مقابل تمامی این خیانت ها نه فقط سکوت کرده بلکه با سران فتنه همراهی نیز داشته است؟!
به یقین نوه حضرت امام(ره) انتظار ندارد مردم این مرز و بوم که به قول امام راحل(ره) از مردم حجاز در زمان رسول خدا(ص) و از مردم کوفه در دوران حضرت امیر علیه السلام برترند، همه این بی حرمتی های ایشان به اسلام و انقلاب و امام را شاهد باشند و باز هم آقای سیدحسن خمینی را نوه معنوی حضرت امام(ره) بدانند! احترام نوه امام به خاطر رابطه نسبی ایشان با وجود مبارک حضرت امام است، بنابراین، بسیار بدیهی است که وقتی نوه حضرت امام را در مقابل آن حضرت و همراه و همگام با دشمنان او می بینند، هرگز حضرت امام(ره) را فدای نوه ایشان نمی کنند، بلکه با انگیزه احترام به حضرت امام - تاکید می شود که با همین انگیزه- نوه امام را از خود می رانند تا خدای نخواسته، مواضع و عملکرد آقای سیدحسن خمینی به حساب امام راحل(ره) نوشته نشود و بر دامن کبریایی آن حضرت گرد و غبار مخالفت با انقلاب و همراهی با دشمنان مردم ننشیند.
4- نگارنده، پیش از این هم علی رغم میل خویش و تنها به عنوان ادای وظیفه درباره مواضع و عملکرد آقای سیدحسن خمینی به این آیه شریفه از کلام خدا که روشنگر و راه گشاست اشاره کرده بود. آنجا که می فرماید: «ان اولی الناس بابراهیم، للذین اتبعوه... نزدیکترین مردم به حضرت ابراهیم(ع)، کسانی هستند که از او تبعیت می کنند»، بنابراین، و با پوزش از آقای سیدحسن خمینی باید گفت؛ از پیروان حضرت ابراهیم(ع) پسندیده و پذیرفته نیست که عموی بت پرست آن پیامبر عظیم الشأن را تنها به این علت که با حضرت ابراهیم(ع) رابطه نسبی داشت، گرامی بدارند! و یا فرزند خداناشناس حضرت نوح علیه السلام را فقط به دلیل آن که پسر پیامبر خداست، قابل احترام بدانند!
نگارنده هرگز و خدای نخواسته قصد مقایسه مثل به مثل ندارد بلکه در پی اشاره به مستنداتی است که به مردم حق می دهد، رابطه نسبی با حضرت امام(ره) را در صورتی قابل احترام و تجلیل بدانند که با رابطه و پیوند معنوی نیز همراه باشد و چنانچه احساس کنند و به وضوح ببینند که از رابطه نسبی برای مقابله با حضرت امام(ره) -خواسته یا ناخواسته- سوءاستفاده می شود، علیه سوءاستفاده کنندگان خروش بردارند و از خدشه احتمالی به خط مبارک حضرت امام(ره) جلوگیری کنند، آیا، این اعتراض نه فقط حق، بلکه تکلیف اسلامی و انقلابی و نیز، وظیفه ملی و میهنی مردم نیست؟ معلوم است که هست.
5- بلافاصله بعد از اعتراض گسترده و فراگیر مردم به جناب سیدحسن خمینی، سایت های وابسته به سران فتنه و رسانه های بیگانه- مخصوصاً رسانه های آمریکایی و صهیونیستی- در اقدامی - مانند همیشه هماهنگ- از یکسو، اعتراض کنندگان را یک «اقلیت اندک و تحریک شده» معرفی کردند که به دلایل پیش گفته، دروغی بزرگ است و تمامی شواهد و اسناد غیرقابل تردید از اعتراض سراسری، میلیونی و یکپارچه مردم در آن روز حکایت می کند و از سوی دیگر تلاش کرده و می کنند که اعتراض مردم را «اهانت به حضرت امام(ره)» وانمود کنند و این در حالی است که سایت ها و رسانه های یاد شده، به دشمنی و کینه توزی آشکار و علنی با امام راحل(ره) زبانزد هستند. به عنوان مثال و فقط یک نمونه و یک مثال، آیا می توان پذیرفت که بهایی ها و منافقین و سایت های وابسته به اسرائیل و آمریکا و انگلیس نگران اهانت به حضرت امام(ره) باشند؟! کاش آقای سیدحسن خمینی نگاهی به گردانندگان این سایت ها و برخی از اطرافیان خود می انداخت. آن یکی «اسلام» را عامل عقب افتادگی می داند! این یکی معتقد است خط امام(ره) باید به موزه تاریخ برود، دیگری می گوید اصلی ترین مشکل دموکراسی در ایران اسلامی، آن است که در ایران، هنوز خدا نمرده است! آن دیگری از این که موسوی و خاتمی و کروبی در مبارزه با بینش و منش امام ناکام مانده اند ابراز تاسف می کند و... آیا نوه امام باور می کند که دل سیاه این جماعت نگران ساحت حضرت امام است.
و اما، از سوی دیگر اعتراض مردم به آقای سیدحسن خمینی از اوج ارادت آنان به حضرت امام(ره) و ژرف اندیشی و بصیرت آنها حکایت می کند و نشان می دهد که وقتی پای حفظ و پاسداری از بینش و منش حضرت امام(ره) در میان باشد، رابطه نسبی را به رابطه معنوی و پیروی افراد از آن بزرگوار ترجیح نمی دهند. یعنی دقیقاً همانگونه که امام(ره) بود و به آن توصیه فرموده بود.
... و بالاخره، یکی از شعارهای آن روز مردم بسیار عبرت انگیز و درس آموز بود و حکیمانه و هوشمندانه... آن شعار این بود؛

تحلیل صحبتهای علی شمخانی در برنامه دیروز امروز فردا

علی شمخانی رئیس مرکز تحقیقات راهبردی دفاعی و از چهره‌های شناخته شده اصلاح طلب که8 سال به عنوان وزیر دفاع دولت خاتمی مشغول فعالیت بود، شب گذشته در برنامه «دیروز امروز فردا» در برابر پرسش‌های هوشمندانه وحید یامین‌پور مجری جوان این برنامه مرتکب چندین اشتباه راهبردی شد.

به گزارش رجانیوز، اگرچه برنامه شب گذشته به شکل مناظره برگزار نشد، ولی عملاً علی شمخانی در یک مصاحبه زنده تلویزیونی مغلوب مجری شد و نتوانست پاسخ مناسبی به بسیاری از سؤالات اساسی خصوصاً در رابطه با تحولات سیاسی اخیر جامعه بدهد؛ سؤالاتی که در واقع پرسش بسیاری از مردم و به ویژه نسل جوان متعهد و انقلابی ایران اسلامی است.

به تعبیر بهتر باید گفت آنچه شب گذشته در برنامه «دیروز امروز فردا» اتفاق افتاد، عبارت بود از شفاف کردن چهره خاکستری یکی از مردان اصلاحات که در ماه‌های پس از انتخابات ریاست جمهوری سعی کرده بود چندان آفتابی نشود تا مورد سؤال قرار نگیرد. اما به برکت سالگرد آزادسازی خرمشهر پای این عنصر سیاسی که در ماجرای فتنه اخیر سکوت پیشه کرده بود، به رسانه ملی باز شد تا در یک برنامه جذاب و چالشی بخشی از حقایق و طرز تفکر و تحلیل غلط او درباره حوادث اخیر برای مخاطبان روشن شود.

بر این اساس اولین اشتباه راهبردی شمخانی، نفْسِ حضور در برنامه «دیروز امروز فردا» بود. شمخانی که به گمان اولیه خود، در یک گفتگوی یک طرفه آن هم با موضوع خاص آزادسازی خرمشهر شرکت کرده و خود را برای پاسخگویی به سؤالاتی در همان زمینه آماده کرده و یادداشت‌هایی هم به همراه آورده بود، از همان ابتدای برنامه با سؤالات ریشه‌ای و چالشی مجری مواجه شد و دریافت که تصور اولیه او به کلی غلط بوده است. دریافتی که شمخانی را مجبور کرد بارها تمایل خود را به اتمام هرچه سریع‌‌تر برنامه ابراز کند تا شاید از فشار سنگین جوّ حاکم بر برنامه خلاص شود.

اشتباه دیگر شمخانی، گرفتاری او در تناقضات راهبردی بود که مجری به شکلی کاملاً حرفه‌ای این تناقضات را آشکار کرد و مخاطب فهیم برنامه را به نکاتی باریک‌تر از مو رهنمون شد. شمخانی از یک سو می‌خواست خود را تابع نظرات امام و مقام معظم رهبری نشان دهد و از طرف دیگر بارها بر خلاف دیدگاه‌های صریح امام و رهبری سخن گفت و نتوانست زاویه انحراف دیدگاهی خود با راهبردهای اعلام شده نظام را از چشم تیزبین مخاطبان پنهان کند.

در حالی که شمخانی از ابراز نظر درباره مسائل سیاسی روز طفره می‌رفت و این کار را مستند به تدبیر امام(ره) عنوان می‌کرد، مجری برنامه با طرح سؤالات غیرمنتظره و هدفمند، نادرست بودن ادعای شمخانی را اثبات کرد؛ مضاف بر اینکه اساساً آنچه مورد نهی امام راحل واقع شده است، ورود نظامیان به دعواها و جناح‌بندی‌های سیاسی است، نه اظهار نظر در مسأله‌ای مثل فتنه اخیر که در حقیقت نزاع و جدال بین جناح‌های سیاسی داخلی نبود؛ بلکه به تعبیر مقام معظم رهبری، دعوای درون نظام و بیرون نظام بود.

در برنامه شب گذشته روشن شد که تلقی و تحلیل اشخاصی همچون شمخانی درباره وقایع پس از انتخابات تا چه اندازه از واقعیات جامعه و تحلیل‌های مقام معظم رهبری فاصله دارد و نیز معلوم شد که همین تحلیل‌های غلط این دسته از نخبگان است که در گردنه‌هایی مانند فتنه اخیر آنها را دچار لغزش و بعضاً سقوط می‌کند. شمخانی در حالی صراحتاً حتی از پذیرش «فتنه» بودن وقایع پس از انتخابات امتناع ورزید که مقام معظم رهبری به صراحت در تمام سخنرانی‌های پس از انتخابات، فضای جامعه را «فتنه گون» توصیف فرموده و راه برون‌رفت از این فضا را نیز تقویت عنصر «بصیرت» دانستند؛ همان عنصری که فقدان آن در نخبگانِ سکوت‌پیشه، آنها را در نظر مردم از عرش به فرش فروکشاند.

برنامه شب گذشته «دیروز امروز فردا» همچنین نشان داد که تصور شمخانی از مقوله مهم «جنگ نرم» که راهبرد اساسی دشمن برای تضعیف نظام جمهوری اسلامی است، تا چه مقدار ناقص و ابتدایی است؛ شمخانی که در برابر پرسش دقیق یامین‌پور که «مگر الآن جنگ نیست؟» قرار گرفته بود، ابتدا ترجیح داد خود را به ندانستن بزند و چنین وانمود کند که جمهوری اسلامی در حال حاضر درگیر هیچ جنگی نیست؛ اما وقتی مجری برنامه توضیح داد که منظورش «جنگ نرم» است، شمخانی با دستپاچگی سعی کرد نقش پیاده نظام مزدور داخلی دشمن را در جنگ نرم انکار کند. این در حالی است که انتظار مردم از شخصی با تجربیات او که هم‌اینک نیز در رأس یک جایگاه راهبردی قرار دار، این است که «جنگ نرم» را با تمام ابعاد و شؤونش بشناسد و با نقش «عناصر فتنه‌گر داخلی» به عنوان سربازان پیاده نظام و مزدور دشمن در این جنگ آشنا باشد.

شاید از یک نظر بتوان نقطه اوج برنامه دیشب را دقایق پایانی آن و سؤال حرفه‌ای مجری دانست؛ آنجا که پرسید «شما چه اعتراض بزرگی به آقای خاتمی داشتید که در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری ایشان کاندیدا شدید؟!» و شمخانی که معلوم بود که از این سؤال شوکّه شده است، ابتدا به «رقابت در عین رفاقت» اشاره کرد و بعد مجبور شد اعتراف کند که «به نظر من اگر ریاست جمهوری آقای خاتمی ادامه پیدا می‌کرد، وضع خیلی بدتر می‌شد» نکته جالب این بود که وقتی این جمله تاریخی از دهان شمخانی بیرون آمد، یامین‌پور خواستار ادامه پیدا نکردن این بحث شد که در واقع نشان می‌داد که او و مخاطبان هوشمند برنامه با همان یک جمله شمخانی تا ته خط را رفته‌اند و دیگر نیازی به توضیح بیشتر ندارند!

به طور کلی برنامه شب گذشته با اجرای یامین‌پور، یکی از دلچسب‌ترین و به یاد ماندنی‌ترین برنامه‌های«دیروز امروز فردا» بود که نشان داد رسانه ملی ظرفیت‌های فراوانی برای روشنگری و هدایت افکار عمومی جامعه دارد که باید با جدیّت بیشتری این توانمندی‌های بالقوه را به فعلیت رساند

خط امام چیست و خط امامی کیست؟

نخستین مولفه خط امام، تفسیر خاصی بود که امام از "سیاست" ارائه داد، در آستانه مطرح شدن امام در جامعه ما (به عنوان یک رجل سیاسی) درک های مختلفی از سیاست در جامعه ایرانی موجود بود. درک غالب نیروهای جبهه ملی از سیاست به خصوص از جبهه ملی دوم به بعد (یعنی از اواخر دهه 30) درکی ملی نبود. آنهاعملاً به این جمع بندی رسیده بودند که معادلات سیاسی داخلی را علی الاصول با اهرم خارجی باید حل کرد. اگر دوره های مختلف فعالیت جبهه ملی را ملاحظه بفرمایید از دهه 30 شمسی به بعد، هر زمان که گشایشی در خارج ایجاد می شد، رهبری جبهه ملی هم وارد صحنه می شدو هر جا هم که گشایشی در خارج حاصل نبود، وارد صحنه نمی شد (و آنچنان که خود می گفتند سیاست صبر و انتظار را در پیش می گرفتند)؛ گویی در نظر رهبران جبهه ملی، آنچه می توانست اوضاع و احوال سیاسی در داخل کشور را تغییر بدهد، نه نیروهای داخلی بلکه اراده خارجی بود که علی الاصول می توانست این کار را سامان دهد مثلاً باید فردی همچون جان اف کندی یا بعدها جیمی کارتر رئیس جمهور امریکا می‌شد و فضای باز سیاسی در پیرامون در دستور کار دولت امریکا قرار می گرفت تا فضا برای فعالیت نیروهایی مثل جبهه ملی هم فراهم می شد، نه اینکه خود به عنوان یک نیروی اراده گرای داخلی سعی کنند، مردم را بسیج و نهایتاً گشایشی را در فضای سیاسی ایجاد کند.

جبهه ملی صراحتا می گفت سیاست ما «صبر و انتظار» است. با توجه به عملکرد جبهه، این شعار این چنین معنا می شد که صبر کنیم تا گشایشی آن طرف مرزها ایجاد شود، تا نهایتاً تحولات برون مرزی باعث شود که در داخل کشور نیز گشایشی حاصل شود. آقای امیر انتظام بعد از دوم خرداد در مصاحبه ای با یک روزنامه اصلاح طلب به نام جامعه گفته بود که: در سال های 57-56 نهضت آزادی (که آن هم فهمی کما بیش همچون جبهه ملی از سیاست داشت) از اتفاقاتی که در داخل کشور می افتاد، کاملا بی خبر بود و لذا در تماس با سفارت خانه های خارجی می خواستیم بفهمیم داخل کشور چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. ملاحظه می کنید که در این نحو سیاست ورزی، برای بدست آوردن اطلاع از داخل هم، سراغ مجاری خارجی می روند. سیاست ورزی این قبیل نیروها، خواسته یا ناخواسته "ملی" نبود. در نظر ایشان عاملی که معادلات سیاسی را در کشوری همچون کشور ما دگرگون می کرد، علی الاصول، سیاست قدرت های بزرگ بود و لذا عملاً به این باور رسیده بودند که ما هم باید به تبع آنها کنش سیاسی خود را سامان دهیم. جریانات چپ گرا هم در حیطه نظر، سیاست را خلاصه اقتصادیات می دانستند. در عمل، برای آنها هم سیاست به عنوان نزاع بر سر تصاحب قدرت دولتی مطرح بود. چپ گرایان مسلمان (به‌خصوص با توجه به درکی که از جایگاه عمل در حیطه "شناخت" داشتند) به همین برداشت از سیاست رسیده بودند. آنها به سراغ دین هم که می رفتند، از دین تفسیری صورت می دادند که مطابق سیاست‌شان باشد. مجاهدین خلق در سال 54 که دین را کنار گذاشتند (آنچنان که مفاد اعلامیه تغییر مواضع شهادت می دهد) بدین جهت بود که دین را دارای کارآمدی لازم در جریان سیاست ورزی خود نمی دیدند. برای آنها تربیت و تکامل معنوی و به‌اصطلاح، فرهنگ، فرع چالش سیاسی شده بود. برخلاف این گروه ها، امام سیاست را یک سنخ تربیت کردن می دانست. سیاست از منظر امام صرفا چالش بر سر تصاحب حکومت نبود. سیاست امام، گونه ای سلوک و تکامل نفسانی بود که از فرد شروع می شد و به جامعه و تاریخ، تسری پیدا می کرد (یا از جامعه شروع می شد و به احوال نفسانی فرد تسری پیدا می یافت) شما به راحتی می توانید ملاحظه کنید که امام، هر دو جنبه را مورد توجه قرار می دادند. از همین رو بود که امام در گرما گرم مبارزه در سال های 57-56 بر خلوص مکتبی- تشکیلاتی نیروهای مسلمان تاکید می کردند. بعدها هم در میانه دهه 60 امام در دیدار با نمایندگان مجلس خبرگان فرمودند: راس برنامه‌ی انبیا، معنویات و شناخت خداست و حتی اقامه عدل را هم مقدمه ای برای توجه به خدا شمردند. ایشان فرمودند: حتی پیامبران هم که به دنبال اقامه عدل هستند، اقامه‌ی عدل را در جهت معنویات و شناخت خدا دنبال می کنند. امام مانند یک سیاست‌مدار متعارف نبود که مسئله وی صرفا سرنگون کردن خصم باشد. سیاست‌مدار متعارف به راحتی بر سر اهداف تربیتی و تکاملی، معامله می کند یا آنها را به حاشیه می راند. در شرایط امروز هم سیاست‌مدار خط امامی نمی تواند این گونه باشد.

سیاست در نظر خط امامی، یعنی تربیت! اگر سیاستی تحقق پیدا کند که در دانشگاه ها اثر تربیتی نداشته باشد و پاکسازی انحرافات اعتقادی و دینی از این عرصه را به مثابه هدف خود قرار نداده باشد، نمی توانیم آن را به عنوان سیاست مطلوب و خط امامی بپذیریم، کما اینکه امام هم نپذیرفت. امام در اوج مبارزه با رژیم شاه، به انجمن های اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا که یگانه تشکیلات اسلامی دانشجویی ایرانی فعال در آن زمان بود، سفارش می کردند که مبادا کسانی را که التزام به احکام اسلام ندارند و اهل تفسیر به رای هستند، در مجموعه خود بپذیرند. این به آن معنا نیست که برای التقاطیون حقوقی قائل نباشیم، ما برای همه انسانها حقوق و تکالیفی (علی قدر مراتبهم) قائلیم. اما مرزهای مکتبی نباید مخدوش شود که متاسفانه شده است. در این زمینه جماعتی از مدعیان خط امام باید باسخ دهند که چگونه قادر به توجیه عملکرد خود با توجه به فرمایشات امامند.

آری! بر خلاف امام، سیاست‌مدار متعارف که هدفش تنها تصاحب قدرت است، می کوشد تا آنجا که ممکن است افراد و جریان‌های گونه‌گون را حول خود جمع کند. برخی از ایشان می کوشند تا آنجا که ممکن است واقعیت مواضع خود را مبهم قرار دهند تا (آنچنان که در مورد یرخی کاندیداهای زیاست جمهوری در دور اخیر شاهد بودیم) هر کس به توهمی به ایشان روی آورد. آنها معتقدات خود را به صراحت ظاهر نمی کنند، مبادا عده ایی برنجند و مالاً چاقوی سیاست ایشان کند شود. اما وقتی سیره امام را مطالعه می کنیم، احساس می کنیم که امام، شأن یک سیاستمدار از سویی و مصلح و مربی از سوی دیگر را با هم جمع کرده بود. امام با حساسیت‌های اعتقادی و مکتبی خود (به عنوان مثال در برخورد با نمایندگان مجاهدین خلق در نجف اشرف، با حساسیت‌های ضد التقاطی خود و با تایید استاد مطهری در فضایی سنگین علیه ایشان در بحبوحه مبارزه) یک مربی بود. البته این وصف، خاص امام هم نبود.

شما شنیده اید که در جریان جنگ صفین هنگامی که امیرالمومنین(ع) مشغول جنگ بودند، فردی از امام(ع) در مورد توحید سوال کرد. یکی از اصحاب، به سوال کننده خطاب می کند و می گوید الآن چه وقت این گونه سوال ها است، داریم می جنگیم، در مورد توحید چرا سوال می پرسی؟ اما امام(ع) می فرمایند بگذار سوالش را بپرسد، چون چیزی که این مرد در مورد آن از ما سوال می کند، همان چیزی است که ما از این قوم می خواهیم، اصلا جنگ و ستیز ما بر سر همین مسائل است. پس سیاست علوی هم سیاست قدرت نبود. صرف نزاع بر سر قدرت نبود. مسئله تربیت، مسئله کانونی و مرکزی و محوری ایشان بود و در بحبوحه‌ی مبارزه هم ملاحظات مکتبی را در اتحاد و افتراق فراموش نمی کند. امام خیلی راحت می توانست بگوید (کما اینکه خیلی از بزرگان هم می گفتند) که "آقا حالا التقاطی ها هم اگر هستند، اجازه دهیم باشند، مشکل فکری هم اگر دارند، شما مطرح نکنید. بگذارید برای بعد از پیروزی. صفوف مبارزین را متفرق نکنید! مهم بیروزی بر شاه است! اما راه امام متفاوت از آقایانی بود که این چنین موضعی داشتند (یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری به عنوان یک فعال سیاسی حاشیه ای در آن روزها، کما بیش در همین حال و هوا بود). بعد از بیروزی هم امام همچنان بر این دغدغه ها با فشاری می کرد. به پیامی که امام در بهار 59 باز هم خطاب به دانشجویان صادر کرده اند، توجه کنید. می فرمایند که همگان باید بدانند التقاطی فکر کردن خیانتی است به اسلام که اثرات آن در سال های آینده روشن خواهد شد. در تابستان 59 هنوز مجاهدین خلق اسلحه بلند نکرده بودند اما به رغم این، امام نسبت به انحراف فکری و سیاسی ایشان حساس بود.

این روزها برخی به عمد یا از سر ناآگاهی، مسائل را باهم خلط می کنند. مثلا وقتی گفته می شود باید جلو التقاط ایستاد، سریع آن را حمل بر خشونت ورزی به صورت غیر مشروع می کنند! یا القا می کنند که لزوماً نسبت کفر به کسی داده می‌شود. مثل مواضعی که یکی از کاندیداها در ایام انتخابات در مورد نهضت آزادی اختیار کرد. وقتی از ایشان در مورد نهضت آزادی سوال می‌شد، می فرمودند من آنها را مسلمان می دانم و نسبت کفر به ایشان نمی دهم. حال آنکه مگر کسی سخن از کفر اعضای نهضت آزادی به میان آورده بود یا اساساً مسئله، مسئله کفر و ایمان آنها بود؟ این شیوه، شیوه درستی نیست که انسان تمام منتقدین خود را در آن افراطی ترین صورت ممکن جلوه دهد. سخن بر سر حفظ مرز های مکتبی و هویتی و توجه به آسیب‌های فکری و سیاسی آنها به جامعه است. به هر تقدیر، امام به التقاط مجاهدین خلق و کلاً خط التقاط می تاخت و نسل جوان را از ایشان بر حذر می داشت. امام می توانست عوام فریبی پیشه کند. آ‌ن‌ها ها را دور خود جمع کند و استفاده هم از ایشان بکند ولی وقتی احساس انحراف می کند، مثلاً آنچنان که از ایشان نقل شده است، احساس می کرد از آموزش‌های ایشان معاد در نمی آید و یا احساس می کرد که به احکام اسلام التزام ندارند، سریع مقابل‌شان موضع می گرفت. در عین حال، تا زمانی که اسلحه بلند نکرده بودند، به نحو کنترل شده و "مورد انتقاد" تحمل می شدند.

ظرافت ها در خط امام را باید در نظر گرفت. عده ای وجه شرح صدر امام را در نظر نمی گیرند. جماعتی هم وجه حساسیت های مکتبی امام بی توجهند و جالب است که هر دو داعیه‌ی خط امام را دارند و هیچ کدام هم خط امامی نیستند، چون خط امام تمام این ویژگی‌ها را با هم و هماهنگ با هم دارد. البته تنها متجددین نبودند که در مقابل خط امام قرار می گرفتند، متقدمینی مثل انجمن حجتیه مثل خیلی از وعاظ ما، آنها که به ظاهر به سیاست اعتنایی نمی کردند و می گفتند سیاست یعنی پدرسوختگی، آنها هم از این معنا غافل بودند که اگر بخواهند اصلاحی را در جامعه صورت دهند، نهاد حکومت را نمی توانند از معادلات خود حذف کنند. پس اولین مولفه خط امام نگاه تربیتی ایشان به امر سیاست بود.

دومین مولفه خط امام، دیدگاه خاصی بود که در خط مشی ایشان، در مورد کارگزار سیاست ارائه می شد. وقتی موضع خود را در مورد ماهیت سیاست مشخص کردیم، این سوال پیش می آید که کدام نیروی اجتماعی- فرهنگی، موتور محرک سیاست مورد نظر ما است؟ پاسخ های متفاوتی در این جا می تواند ارائه شود که در این موضع هم، راه امام از بسیاری از نیروها (در اواخر دهه‌ی 50) جدا می شد. مجاهدین خلق و سازمان های چریکی معتقد بودند که یک سازمان چریکی پیشتاز می تواند قفل سیاست را بگشاید. احزابی مثل نهضت آزادی، جبهه ی ملی و حزب توده بر این باور بودند که حزب پیشتاز، جماعتی از نخبگان اعم از چپ یا راستند، آنها باید راه را باز بکنند. شما می بینید نهضت آزادی و امثال آنها چندان علاقه‌مند به ورود مردم به عرصه‌ی سیاست نبودند و بیشتر روی تحرکات پنهان نخبگان کار می کردند؛ کما اینکه از امیرانتظام نقل کردم که در مصاحبه با روزنامه‌ی "جامعه" می گفت: و قتی می خواستیم اطلاع کسب کنیم در داخل چه می گذرد، به سفارت خانه های خارجی رجوع می کردیم. این رجوع هم طبعاً همراه با یک سنخ پنهان‌کاری بوده است.

امام بر خلاف این ها معتقد بودند که عامه‌ی مردم باید به صحنه بیایند. ایشان به صراحت خط خود را متفاوت از خط مشی مبارزه‌ی مسلحانه معرفی می کرد. حتی گروهای چریکی‌ای که دچار التقاط نبودند، وقتی خدمت امام می رفتند،‌ امام به صراحت می فرمودند من با مبارزه‌ی مسلحانه مخالفم. حتی برخی گروه‌ها می رفتند سراغ ایشان که حکمی برای ترور عوامل نظام شاهنشاهی بگیرند، اما امام اجتناب می کردند و حکمی نمی دادند. امام معتقد بود اصلاح جامعه با تعالی عامه‌ی مردم در عرصه‌ی سیاست ممکن است نه با صرف حذف فیزیکی عناصر فاسد. امام علاوه بر آن که بر حضور روحانیون در عرصه تاکید می کردند، در آستانه‌ی انتخابات مجلس دوم وقتی این ایده مطرح شد که فقط مجتهدین در سیاست دخالت داشته باشند، مقابل این ایده موضع گیری کردند و فرمودند همانطور که مجتهد حق دارد دخالت کند، یک دانشجو هم حق دخالت در سرنوشت خودش را دارد. این توطئه خطرناک تر از آن توطئه ای است که فقط می خواست روحانیون را از عرصه‌ی سیاست خارج کند، چون این توطئه‌ی جدید، همه‌ی مردم را از عرصه خارج می کند.

از مجموع فرمایشات و عملکرد امام برداشت می‌کنیم که امام طالب یک سیاست مکتبی ضد امریکایی (و در ضمن آن، ضد استبدادی)، ضد سرمایه داری، ضد التقاطی، ضد تحجر و ضد غرب‌زدگی با حفظ مرزبندی خود و دیگری، با مشارکت عامه مردم (و با اولویت دادن به مستضعفین) بود (و این جهت گیری عامه گرایانه و مستضعف‌گرا بدان صورت که امام مطرح می کرد، در تاریخ معاصر ماخاص ایشان بود). ما هم باید به همه ابعاد این سیاست توجه داشته باشیم. البته ممکن است این سوال هم پیش آید که بالاخره وقتی عامه‌ی مردم در عرصه سیاسی حضور پیدا کنند، مطالبات مختلفی را شاهد خواهیم بود. پاسخ این است که امام به هیچ وجه طرفدار مشارکت بی قید و شرط، نامنضبط و غیرایدئولوژیک مردم نبود. (در این زمینه می توان به عنوان نمونه به سخنرانی ایشان در اولین 15 خرداد بعد از انقلاب اشاره کرد). امام طرفدار مشارکت معطوف به تعالی مردم در حوزه عمومی بود. وانگهی، کسی که این اشکال را مطرح می کند، به این نکته توجه نمی کند که مشکل ما با صرف حضور فیزیکی افراد و جریان‌های مختلف نیست. ما با فیزیک افراد مشکلی نداریم. مشکل ما با خط مشی، گفتمان، جهت دهی و شعارهای آنها است. مهم این است که مثل امام روی یک گفتمان واحد با مرزبندی‌های دقیق مکتبی پافشاری کنیم. البته اگر این کار صورت پذیرد، خود به خود هر شخص یا گروهی جذب ما نخواهد شد. امام ژانوس‌وار به هر سبک زندگی در میان توده های بسیج شده از سوی خود، راه نمی داد! امام در جریان رهبری انقلاب بر یک سبک زندگی که احساس می کرد که زندگی مهذبی است و مظلوم واقع شده و آن ها هم که به آن ملتزم اند، درجامعه به لحاظ موقعیتی، فرودست انگاشته می شوند، تاکید می کرد و مطالبات ایشان را بیان می کرد. امام زبان آنهایی شد که زبانی برای سخن گفتن نداشتند یا اگر می خواستند حرف بزنند، نظام طاغوتی ضد دین، آن‌ها را دچار لکنت زبان کرده بود. اگر امام می خواست مساله زنان را مطرح کند، فقط به مساله قشر خاصی از زنان عنایت نمی کرد. ما الآن اقشاری از زنان داریم که هیچ تربیونی برای حرف زدن ندارد. زبانی برای سخن گفتن ندارند ولی شما مشاهده می کنید، در گفتار برخی مدعیان خط امام کاملا این اقشار حاشیه ای شده که اتفاقا با الگوهای فرهنگی سالم هم زندگی‌اشان سازگارتر است، محذوف هستند.

مهم است ببینید کسی که ادعای خط امام را دارد با کدام لایه‌ی اجتماعی پیوند سیستماتیک خورده است؟ نمی گویم آنها مطالباتی ندارند ولی بالاخره ملاحظه می کنید که مدعیان خط امام در طول فعالیت‌های انتخاباتی خود، در مطرح کردن مطالبات اجتماعی گزینشی عمل می کردند و در منعکس کردن مطالبات مزبور، مطالبات همگان را انعکاس نمی دادند. و لذا می توان پرسیدآن لایه ها که مطالبات‌شان را منعکس می کنند، همان لایه ها از جامعه‌اند که امام به آن‌ها عنایت داشت یا نه؟ هر چقدر نگاه اجتماعی سیاست‌مدار ما، معطوف به لایه های مزبور باشد، او خط امامی است و الا نه! هر که می خواهد باشد.

مولفه سوم خط امام، فهمی جهانی، ضداستعماری و به‌خصوص ضدامریکایی از معضلات جامعه ایرانی است. (ولذا این مولفه، میدان و گستره سیاست را در نظر ما مشخص می کند) امام فهمی از معضلات جامعه‌ی ایرانی داشت که به موجب آن، معضلات مزبور را در بافت جهانی قرار می داد. شما می دانید که حتی پیش از انقلاب یکی از موارد اختلاف امام با برخی از جریان ها ی سنتی یا متجدد، جهت گیری ضداستعماری انقلاب بود. مثلا مرحوم بازگان در کتاب "انقلاب ایران در دو حرکت" می گوید "چالش ضداستعماری" جزو شعارهای بنیادین و اولیه ی انقلاب نبود و بعداً به انقلاب اضافه شد. مدعای ایشان خلاف شواهد بیّن تاریخی است. امام به عنوان رهبر نهضت از خرداد 42 به بعد، به صراحت در مواضع مکرر، امریکا را به عنوان دشمن اصلی نهضت معرفی می کردند. برخی از محققین فرنگی مانند "مارک جی. گازیوروسکی" به درستی گفته اند که بعد از 28 مرداد، وقتی پیوند شاه با توده اجتماعی قطع شد، ناچار بود برای اینکه مشروعیت داشته باشد، خود را متکی به اراده خارجی کند. وابستگی مرجع مشروعیت بخش به نظام شاهنشاهی بود و نمی شد با استبداد جنگید الا اینکه ستیز با استبداد را در ضمن ستیز با استعمار تعریف کنیم. امام چون این هوشمندی را داشت، شعار مرگ بر امریکا و شعار ضدیت با استعمار را جزء برنامه های کلیدی انقلاب قرار داد. حتی امام در مورد جریان‌های انحرافی که مورد توجه سنتی ها بود، مثل بهائیت یا مارکسیست ها، آن را هم در ضمن مبارزه با امریکا هدف قرار می داد. حتی پیش از انقلاب امام در این زمینه، هم با برخی جریان های سنتی و هم با برخی جریان‌های متجدد اختلاف داشت. در جریان نهضت، امام گرچه به شدت معتقد بود که با مارکسیست ها نباید پیوندی بر قرار کنیم (و چپ گرایان لائیک و مسلمان در این زمینه متفاوت از ایشان فکر می کردند)، جایگزینی شوروی به جای امریکا به عنوان تضاد اصلی را هم مورد عتاب قرار می داد و در جریان تجاوز شوروی به افغانستان هم می گفت ما در افغانستان داریم با امریکا می جنگیم. این موضع ناشی از درک امام نسبت به مناسبات جدید جهانی بود. درکی که خیلی ها واجد آن نبودند. حال آیا مدعی خط امام به استعمار و چالش با استعمار در برنامه های خود بهایی می دهد یا نه؟ آیا اصلاً برنامه ای برای چالش با استعمار دارد یا نه؟ بحث بر سر این نیست که بی منطق عمل کنیم. یک مغالطه ای که خیلی هم شایع است و خیلی هم راحت از آن سوء استفاده می کنند، این است که یک دو قطبی درست کرده اند یا باید اصلا ستیز با استعمار را کنار بگذاریم یا ستیز با استعمار را به غیر منطقی‌ترین صورت ممکن اختیار کنیم. حال آنکه لازم نیست هر کس که اهل ستیز با استعمار است، شیوه های غیرمنطقی را اختیار کند. جا دارد از مدعیان بپرسیم که که اگر اهل ستیز با استعمار هستید، برخوردهای غیرمنطقی را هم قبول ندارید، برخورد منطقی شما برای ستیز با استعمار چیست؟ شما با عملکرد سیاسی خود امید استعمار را ناامید کرده اید یا بر عکس آن را امیدوار هم کرده اید؟

چهارمین، پنجمین و ششمین مولفه خط امام، ناظر به تلقی "شریعتمدار و فقاهتی"، "عقلانی و باطنی" و نهایتاً "ضد استضعاف و ضد ظلم" امام از دین است که نهایتاً با طرز تلقی خاصی که امام از سیاست داشت، به پیوندی خاص میان دین و سیاست می انجامید. در آستانه پیروزی انقلاب، از یک سو با نیروهایی در جامعه خود مواجهه بودیم که دین‌داری را به یک سلسله مناسک و شعائر تقلیل می دادند. جماعت دیگری هم بودند که دین‌داری را به عنوان یک ایدئولوژی دنیوی مطرح می‌کردند. امام در مقابل هر دو تلقی، تلقی جدیدی را عرضه کرد. رکن و محور دین در نظر امام، تزکیه و تربیت فرد بود. در نظر امام ما نمی توانیم شعائر و فقه بدون معنا و دین بون شریعت و شعائر را بپذیریم. به عنوان مثال، در عزاداری های ایام عاشورا و تاسوعا بلافاصله بعد از انقلاب امام از دو جنبه، دو جبهه پیش روی خود باز کرد. یک جبهه در مقابل کسانی که می گفتند انقلاب پیروز شده. پس نیازی به عزاداری نیست. نیازی به سینه زنی نیست، نیازی به شعائر مرسوم نیست. امام به صراحت فرمودند عزاداری تاسوعا، عاشورا باید به همان شکل سنتی خود کماکان زنده نگه داشته شود. این را به صراحت در اولین محرم بعد از انقلاب در مقابل روشنفکران می گویند که از اثر مناسک دین در حفظ دین‌داری غافل بودند. بلی! مناسک دینی پوسته اند ولی شما نمی توانید این نقش را از مجموعه دین‌داری حذف بکنید اما علاوه بر این که امام بر حفظ صورت سنتی مناسک و شعائر تاکید داشت، جبهه‌ی دیگری هم مقابل خود باز کرد در برابر آن هایی که معنای مناسک را فراموش کرده بودند. به همین خاطر برخی از فرم های عزاداری که مخل آن معنا و هدف عزاداری بود، از جانب امام به نحو غیرمستقیم ممنوع اعلام شد. آن دسته از مراجع که مخالف امام بودند و هستند، به شدت روی این مناسک ممنوعه مثل قمه زنی پافشاری می کردند و می کنند و مهم‌تر از آن بر نقش تعالی دهندگی مناسک در زندگی فردی و اجتماعی چندان تاکید نداشتند.

امام هر دو بعد را مدنظر قرار می دهد؛ هم تهذیب می کند مناسک را و هم اصل آن را حفظ می کند. خصوصیت دیگر دین شناسی امام این بود که در عین مخالفت با درک‌های غربزده و التقاطی و اباحی از دین، از درک عقلی از دین آنچنان که در فلسفه اسلامی و عرفان نظری ظهور یافته است، جانبداری مجتهدانه می کردند. امام قبل از دهه 20 شمسی در شرایطی که فلسفه گفتن مورد اتهام بود، تدریس فلسفه و احیای معارف عقلی و استدلالی را در حوزه علمیه قم وجهه همت خود قرار دادند. چالشی که امام آن زمان با جو غالب حوزه داشت، در ذهن ایشان آن‌قدر سنگینی می کرده است که ایشان در اسفندماه 67 گلایه چند دهه قبل را می کنند و می گویند که پسرم از کوزه ای می نوشید و به جهت این که من فلسفه می گفتم، کوزه را آب کشیدند. در نامه به گورباچف هم امام وقتی گورباچف را دعوت به اسلام می کنند، جالب است که گورباچف را دعوت می کند کتاب هایی را بخواند که آن کتاب ها همه در حوزه معارف عقلی و باطنی نوشته شده اند.

در این زمینه هم امام و شاگردانش و مشخصاً استاد شهید مطهری تنها بودند. جالب این است که بدانید که درون جبهه ای که در حال حاضر عملاً در مقابل اسلام امام شکل گرفته، نمایندگان هر دو جریان متقدم ومتجدد را می یابیم. ویژگی دیگر دین شناسی امام رابطه ای بود که در نظر ایشان دین با مناسبات قدرت داشت. در این زمینه هم باز می‌توان از جایگاهی که مفهوم استضعاف در گفتار امام داشت، یاد کرد. بسیاری از متدینین به خلاف امام قانع بدین بودند که در چارچوب سلطنت وقت، نقشی حاشیه ای برای دین قائل باشند. به زعم ایشان، همین که مردم نمازی می خواندند و روزه ای می گرفتند، برای دین دار بودن مردم کفایت می کرد. حال آنکه دینی که امام طرح می کرد، دینی بود که به مناسبات قدرت و چگونگی آن می پرداخت و عزم آن داشت که مناسبات ظالمانه قدرت اعم از مناسبات ظالمانه اقتصادی، مناسبات ظالمانه فرهنگی و منزلتی و مناسبات نا عادلانه سیاسی را در مقیاسی جهانی دگرگون کند. بدین ترتیب سه مولفه نخست خط امام بیانگر دلالت‌های این مفهوم در فهم "سیاست" و سه مولفه بعدی نمایانگر دلالت‌های آن در حوزه فهم "دین" است. امید است با التزام به تمامی مولفه های این خط مبارک، درکی جامع و چند بعدی از آن را در عمل خود متجلی کنیم.